Monthly Archives: فوریه 2017

از مجموعه شعر نقاش خیال

ندانم با مـَنـَت مهرى دگر هست
و يا كردى به يكبارم فراموش
برون كردى خيالم را ز قلبت
اميدم را بريدى زان لب نوش

 

ولى من تا ابد اميدوارم
كه شايد باز برمن رحمت آيد
از آن ترسم ز بخت واژگونم
بلائى بر سرم از چشمت آيد

 

به قربان دو چشمت ديده من
چرا آزرده‏ اى اين قلب ريشم
نديده مهر تو ديدم جفايت
نديده نوش تو پابند نيشم

 

نشان كوى تو از كى بپرسم
كه از كويت ندارد كس نشانى
به غير از اين دو اَم در كف نمانده
دلى جوشان و قلب خون فشانى

 

شود روزى كه اندر كام خويشم
ببينم دلبر ديرينه‏ ام را؟
سرشك غم ز مژگانم زدايد
كند خاموش سوز سينه ‏ام را

 

خدايا با كيَش گويم شكايت
كه يك ذرّه وفا اندر دلش نيست
از اول كرد چشمش رام خويشم
ولى يادى ز حرف اولش نيست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1201+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بنفشه آن گل رویائى من

خمیده قامتش از جور دلدار

لمیده غم زده بر بسترى سبز

شده پژمان زغم برطرْف گلزار

 

نـه با گلـها سخن گفتى كه گیرد

دل غمگین او را رنگ شادى

نـه با پـروانه ها آمیزشى داشت

نماید تا ز عشق خویش یادى

 

نه با بلبل كند راز و نیازى

كه شاید عقده دل را گشاید

نه بشنیده سرود دلنوازى

كه زنگ غم ز قلب خود زداید

 

همى تنها و نالان با دل تنگ

گهى رخ زرد و گه نیلى نموده

دو چشمش بر ره و قلبش فشرده

زبار عشق پشت او خموده

 

ستاده در شب سرد زمستان

به یك پا برف بر پشتش نشسته

نكرده گرم و راحت پیكر خود

ز سرما زار و لرزان است و خسته

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1548+

از مجموعه شعر نقاش خیال

تو ترك عشق من كردى و رفتى
ولى من جان به راه تو نهادم
چه در دستم بماند از رنگ هستى
كه هستى در نگاه تو نهادم

 

نـمی دانم چرا عهـدى كه آن روز
تو با من از وفا، بستن نهادى
پس از آن اى امید و آرزویم
بناى عهد بشكستن نهادى

 

از اول ساقى بزم زمانه
شرابى تلخ در پیمانه بنهاد
چو خوردم جرعه اى دانستم آن را
براى این دلِ دیوانه بنهاد

 

به راهت اى گل زیباى هستى
چو دل را خسته دیدى سر نهادیم
چو پیمان وفا كردى فراموش
زخون دل تو را ساغر نهادیم

 

شــمــا اى آرزوهــاى درونــم
برفتید و مرا تنها نهادید
مرا تنها در این وادى خاموش
به بزم تیره شبها نهادید

 

كسانى كاندرین دنیاى پر درد
خیال راحتى در سر نهادند
پس از چندى كه شد پیمانه ها پر
نشان در منزل دیگر نهادند

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

فاطمه مهدی زاده

1474+

از مجموع شعر نقاش خیال

مادرم! یـاد محبـت هاى تو
روز و شـب قلـب مرا تسكین دهد
یـاد سیـماى ز رنج آشفته ات
نخل جانـم را بَرى شیـرین دهد

 

یاد دارم روزگار رفته را
آنكه از یاد همه دورى گزید
روزگارى را كه با صد شوق و شور
نغمه هاى مهر تو بر من دمید

 

یـاد دارم روزگـارى دور دست
قصـه هاى دلكشـت را وقت خواب
یـاد دارم در دلـــم نـــور امیـد
مى دمیـدى در فضاى رختـخواب

 

یـاد دارم شـب نـخـوابـی هـاى تـو
در مـیـان ظلـمـت شـب هاى دى
یـاد دارم در بــهــار زنــدگــى
مـی رهـانـیـدى تـو از سـرمـاى دى

 

كــى بــرم از یـــاد الـــطاف تـــرا
كه به جانم از وفا می ریختى
گر غمى قلب مرا ویران نمود
تو به شادی ها دلم آمیختى

 

قلب من مملو ز عشق و مهر توست
چونكه جانم از تو هستى یافته
آنكه داده این دل و جان مرا
عشق تو بر قلب و جانم بافته

زنده یادفاطمه مهدیزاده (زهره)

1262+

از مجموعه شعر نقاش خیال

دلم خون گشته از غم، همدمى كو
كه بنشيند به جاى تو كنارم
نه پيكى سوى تو آيد ز نزدم
كه سازد بازگو حال نزارم

 

نمىدانى كه از دوريَت اى گل
چسان تيره تر از شب روز من شد
بَتر ز امروز من فرداى تارم
ز ديروزم بَتر امروز من شد

 

نموده عشق تو زار و خموشم
سرودى بر لبم جز غم نيايد
چو شمع صبحدم گشتم كه هر دم
حياتش تا دم ديگر نپايد

 

خطا از من خطا از من نه از تو
جفا از تو جفا از تو نه از من
چه گفتم من كه از من رخ بتابى
تو اى پاكيزه روى پاكدامن

 

منم سبزه چو گل بر سبزه بنشين
كه گل بر سبزه باشد بس فريبا
توئى لاله منم صحراى سوزان
بيا چون لاله بر دامان صحرا

 

فريب چشم و افسون نگاهت
نهان از من چرا دارى تو اى مه
درخت قامتت از چشم من دور
چسان از حال تو گردم من آگه

 

به ناز چشم تو ما را نياز است
كه بى تو زندگانى گشته دشوار
بُود همپايه من درد و اندوه
بُود همخانه من رنج بسيار

 

نه اميدى به مهرت تا بسازم
نه خشمت را مسلّم تا بسوزم
نه پيكت سوى من پيغام آرد
هميشه چشم خود بر در بدوزم

 

نهان دارم غم خود تا ندانند
كه گرديدم به راه عشق تو خوار
همه شب باشد از هجران رويت
دو چشمم تا به وقت صبح بيدار

 

زمستان رفته و آيد بهاران
بهار عمر من طى گشته ديگر
چو رفتى بهر سير وگشت و گلشن
نما ياد من اى يكدانه گوهر

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1334+

از مجموعه شعر نقاش خیال

منم دريا توئى آن گوى زيبا
كه در آغوش امواجش غنوده
بيا، آغوش من بهر تو باز است
هميشه قلب من جاى تو بوده

 

بيا، رؤياى قلب بى نصيبم
به اشكم در دل شب ها نظر كن
در اين دنياى پر سوز پر الهام
به شهر آرزو با من سفر كن

 

اگر روزم چو موى تو سياه است
چه غم دارم، كه دلدارم تو هستى
فريبم ده نويدم ده بيازار
طبيب قلب بيمارم تو هستى

 

نگاهم كن ببين يار تو هستم
چرا بى مهرى اى يار دل افروز
شب و روزم به ياد تو سر آيد
چرا از من گريزانى شب و روز

 

به يادت هست چشمت روز اول
چسان با قلب زارم آشنا شد
همين قلب نزار بى شكيبم
چگونه خانه رنج و بلا شد

 

چرا بگريزى از آغوشم اى ماه
چو نورى كز دل شبها گريزد
مشو ترسان و از من رو مگردان
چو موجى كز دل دريا گريزد

 

به ديده مى‏ نشانم اى گل ناز
چو باز آئى و از رنجم رهانى
به مژگان پاك سازم خاك راهت
چو آهنگم كنى بعد از زمانى

 

جز اين دردانه‏ ها كز ديده ريزد
در اين ويرانه دل گنجى ندارم
كه باشد لايق پاى تو اى ماه
پذير اين ارمغان شاهوارم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1420+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گل سرخى نشسته بر لب جو
بر رخش شبنم بهارى بود
شاد و خندان چو دختر نوروز
قلبش از درد و رنج عارى بود

 

ناگهش دخترى ز گل بهتر
آمد و دید و بر رُخش خندید
در بَرش ایستاد آن لعبت
دید زیباست فورى او را چید

 

ساعتى چند زیب پیكر خود
بنمود آن گل گلستان را
چونكه پژمرد بر گرفتش زود
بِفِكند و گذاشت بستان را

 

تو هم اى زن چو آن گل سورى
خوب و زیبنده اى و زیبائى
گر چه از حُسن هم عقب باشى
تا كه با عفتى فریبائى

 

چونكه در دست این و آن افتى
زار و پژمرده و پریشانى
هر كسى میكند نظر پَستَت
نه كه دارى سرى نه سامانى 

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1366+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى داروى درد و مونس جان
اى همدم روزگار سختى
اى مرهم جان خسته من
بازآ كه دل مرا تو خَستى

 

اى آفت عمر و زندگانى
اى شمع شب دراز ديجور
اى يار عزيز دلنوازم
شد كلبه‏ ام از رخ تو پرنور

 

اى برده زجمع عاشقان دل
جانم به ره تو رايگان است
پيمانه عمر گشته لبريز
نالان شده جسم و ناتوان است

 

با اين همه سختى زمانه
پروانه صفت به گِرد شمعم
بال و پر من بسوخت امّا
افسانه سرا و شمع جمعم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1215+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شعر هم درد مرا درمان نكرد
بيشتر غم هاى من افزون شدند
چون به من رو كرد غم هاى بزرگ
شادماني ها ز در بيرون شدند

 

آفتاب عمر من پايان گرفت
آن زمان كان دلبر از من روى تافت
بهر كاوش دل به هر جا سر كشيد
خسته شد آواره شد او را نيافت

 

من به حال دل تأسف مى‏ خورم
بيش و كم دل هم به حال زار من
هاله‏ اى از پيكرش در هر زمان
مى‏ دَمد در ساحت پندار من

 

ياد روى او برايم آرزوست
آرزوئى روشن و تابنده است
عشق من چون كهكشانى پر فروغ
هست با من تا كه اين تن زنده است

 

در سياهى‏ هاى دنياى بزرگ
در تباهى‏ هاى اين وادى غم
نغمه‏ اش را مى‏ شنيدم گاه گاه
كو همى مي گفت اكنون مى ‏روم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1247+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به نور چهره زيباى خورشيد
به قلب روشن شب زنده داران
به سرخى گل سرخ و شقايق
به سبزى طبيعت در بهاران

 

به روح عاشقان رنجديده
به بانگ مرغ حق اندر دل شب
به چهر پاك ماه آسمان ها
به رخشان گوهر و تابنده كوكب

 

به بانگ ساربان در صبح صادق
به زيبائى شب در كوه و صحرا
به آن انديشه و رؤياى خاموش
كه خفته در دل تاريك شب ها

 

به چشم نرگس و گيسوى سنبل
به شاخ بيد و بالاى سپيدار
به آغاز و به انجام زمانه
به راه پر نشيب و رنج بسيار

 

به آن يكتا كه ما را آفريده
به آن دانش كه داده بر روان ها
به اشك چشم طفل بى گناهى
كه بنشيند همى بر قلب جان ها

 

به سيماى نزار دخت رنجور
كه با ياد تو هستم تا لب گور

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1389+