از مجموعه شعر نقاش خیال

دلم خون گشته از غم، همدمى كو
كه بنشيند به جاى تو كنارم
نه پيكى سوى تو آيد ز نزدم
كه سازد بازگو حال نزارم

 

نمىدانى كه از دوريَت اى گل
چسان تيره تر از شب روز من شد
بَتر ز امروز من فرداى تارم
ز ديروزم بَتر امروز من شد

 

نموده عشق تو زار و خموشم
سرودى بر لبم جز غم نيايد
چو شمع صبحدم گشتم كه هر دم
حياتش تا دم ديگر نپايد

 

خطا از من خطا از من نه از تو
جفا از تو جفا از تو نه از من
چه گفتم من كه از من رخ بتابى
تو اى پاكيزه روى پاكدامن

 

منم سبزه چو گل بر سبزه بنشين
كه گل بر سبزه باشد بس فريبا
توئى لاله منم صحراى سوزان
بيا چون لاله بر دامان صحرا

 

فريب چشم و افسون نگاهت
نهان از من چرا دارى تو اى مه
درخت قامتت از چشم من دور
چسان از حال تو گردم من آگه

 

به ناز چشم تو ما را نياز است
كه بى تو زندگانى گشته دشوار
بُود همپايه من درد و اندوه
بُود همخانه من رنج بسيار

 

نه اميدى به مهرت تا بسازم
نه خشمت را مسلّم تا بسوزم
نه پيكت سوى من پيغام آرد
هميشه چشم خود بر در بدوزم

 

نهان دارم غم خود تا ندانند
كه گرديدم به راه عشق تو خوار
همه شب باشد از هجران رويت
دو چشمم تا به وقت صبح بيدار

 

زمستان رفته و آيد بهاران
بهار عمر من طى گشته ديگر
چو رفتى بهر سير وگشت و گلشن
نما ياد من اى يكدانه گوهر

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1334+

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.