از مجموعه شعر نقاش خیال

من تار جان خويشتن، بر پاى مهرت بسته ام
در آرزوى ديدنت، در رهگذر بنشسته ام

 

ترسم ترا رسوا كنم، آشفته و شيدا كنم
مجنون و بى پروا كنم، چون من به تو پيوسته ام

 

اى همزبان خوب من، اى دلبر مطلوب من
نازكدل و محبوب من، بازآ ز هجرت خسته ام

 

هر شب كه مه پيدا شود، چون روى تو زيبا شود
جانم پر از غوغا شود، بينم كه از غم رسته ام

 

بشنو تو اشعار مرا، بنگر شب تار مرا
پس كى به گوشت مى  رسد، اين ناله آهسته ام

 

چشمم سرشك افشانده است، اين دل به راهت مانده است
خلقى ز خويشم رانده است، از بس به تو وابسته ام

 

اين زهره بى خويشتن، دارد به دل دردى كهن
گويى تواى پيمان شكن، اكنون زدامش خسته ا م

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1758+

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.