از مجموعه شعر نقاش خیال
ما بهر دل يار ز اغيار بريديم
بس طعنه از اين كار ز اغيار شنيديم
تا شاهد افسونگرى چشم تو باشيم
از خانه خود رخت به كوى تو كشيديم
چندانكه جفا كردى و از ما برميدى
نه روى تُرش كرده و نزتو برميديم
هر چند كه دين و دل خود باخته بوديم
از عشق رُخت جامه تقوا ندريديم
با قهر ز دستم چو تو دامن بكشيدى
چون گوى به سر از پـِيـَت اى يار دويديم
درمانده و وامانده و آشفته و نالان
گشتيم سرانجام و به گردت نرسيديم
بس فتنه كه از دور زمان بر سرِ ما رفت
چون فتنه چشم تو در اين دور نديديم
روزي كه بماند تن و از تن برود جان
باور مكن اى زهره كه از رنج رهيديم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1271+
دیدگاهتان را بنویسید