از مجموعه شعر نقاش خیال

دیدم چو لبش یاد نمودم شكّر

آشفته و خشمین به من انداخت نظر

گفتم چه خطا رفت كه رنجیده شدى

گفتا كه عوام كى شناسد گوهر

زنده یاد فاطمه مهدی زاده

1499+

از مجموعه شعر نقاش خیال

روزم ز رخ قشنگ تو افروزد
جسمم ز عذاب عشق تو مى سوزد

چشمم به ره تو انتظارى دارد
وین دل ز تو آداب وفا آموزد

 زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1304+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بنده كردم لطف بیش از حد تو

 وسعت دریا و جذر و مد تو

 

من نبودم هیچ لایق اى خدا

 تو نمودى از كرم این لطف ها

 

لطف و مهر تو ز حد بگذشته است

 این همه رأفت زبانم بسته است

 

قادر مطلق تویى عاجز منم

 چون ترا دارم ندارم هیچ كم

 

تو برایم همدم و همخانه اى

 در دلم چون گنج در ویرانه‏ اى

 

گنج من اى لؤلؤ و لالاى من

 جان من اى رهبر و مولاى من

 

تو گرفتى دست من در هر سقوط

 تا كه ننمودم چو گمراهان هبوط

 

جامه جان را تو بر تن كرده اى

 شوره زار من تو گلشن كرده  ‏اى

 

تو به من دادى چنین طبع لطیف

 تو به من دادى تن  و جان شریف

 

من نمی‏دانم چه‏ اى بوى گلى ؟

  یا نواى روح بخش بلبلى

 

سایه‏ اى اندر كویر زندگى

 آب صافى در كنار تشنگى

 

كان الماسى تو یا دریاى نور

 نغمه‏ ها سازى تو در آهنگ شور

 

باد پائیزى تو در ظهر تموز

 یا كه عشقى، عشق پاك سینه سوز

 

پاكتر از روح پاك شبنمى

 مهربان‏ تر از تمام عالمى

 

بهترى از صبح‏ هاى كودكى

 تو یگانه مهربانى، تو تكى

 

خوشتر و شیرین‏ تر از عهد شباب

 روح پرورتر ز اسرار كتاب

 

مهربان‏ تر از نگاه مادرى

 دلرباتر از نگاه دلبرى

 

بِه ز خضرى بهر ره گم كرده‏ ها

 بِه زنارى بهر سرما خورده‏ ها

 

رنج و شادى را تو یادم داده‏ اى

 نور ایمان در دلم بنهاده ‏اى

 

بهتر از ناز نگاه عاشقى

 خوشتر از سوز و گداز عاشقى

 

عشق و شور و نغمه ‏هاى شادیى

 خوشتر از صبح شب دامادیى

 

پاكتر از اشك در چشم یتیم

 دلنشین همچون نوازش در نسیم

 

اى خدا از جمله این ها بهترى

 در همه عالم فقط تو داورى

 

نازنین یار و انیس و همدمى

 چون تو را دارم كجا دارم غمى

 

تو شنیدى در دل شب راز من

 در خلال تیرگى آواز من

 

حق و باطل را نیامیزى به هم

 زشتى و نیكى جدا سازى ز هم

 

من به تو مشتاق و تو عشق منى

 لطف و مهرى همچو جانم بر تنى

 

از هزاران شكر كى كردم یكى

 نى به پیرى نى زمان كودكى

 

من نه خوبم نى عبادت كرده ام

 لیك بر بخشایشت پى برده ام

 

نیك می دانم ودودى و كریم

 عیب پوشى و غفورى و رحیم

 

پس چه غم دارم كه تو ربّ منى

 از گذشت توست دارم ایمنى

 

كش خط بطلان تو بر اعمال من

 باز كن در عرش اعلا بال من

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

 

1960+

از مجموعه شعر نقاش خیال

نگاهت شور دارد جلوه دارد
نگاهت ناز دارد عشوه دارد

 

نگاهت رهزن هر خاص و عام است
نگاهت مایه عیش مدام است

 

نگاهت مشعل دل بر فروزد
نگاهت خرمن هستى بسوزد

 

نگاهت مرهم دلهاى ریش است
نگاهت مبدأ هر نوش و نیش است

 

نگاه تو فریب عقل و دین است
نگاهت آنچنان و اینچنین است

 

نگاهت گرم و دلچسب و فریباست
نگاهت دلپسند و خوب و زیباست

 

نگاهت بر دل عاشق نشیند
ولیكن اشك عاشق را نبیند

 

نگاه تو زند آتش به جانم
نمی پرسد چرا سوزد روانم

 

نگاهت جلوه و شور تمام است
نگاهت عشوه و ناز مدام است

 

نگاهت عقل و هوش از من ربوده
نشان شادى از قلبم زدوده

 

نگاهت جان ببخشد جان بگیرد
دلم بهر نگاه تو بمیرد

 

نگاهت همچو دریاى شرابست
نگاهت با دل من در عتابست

 

نگاهت روشنى بخش روانست
نگاهت رهزن پیر و جوانست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1644+

از مجموعه شعر نقاش خیال

سلام من به تو اى يار جانى
كه يادت مى‏ كنم در هر زمانى

 

تو را خوش باد روز و روزگاران
هميشه شمع تو باشد به ايوان

 

منم با ياد تو هر روز سرگرم
هم از تقصير خدمت باشدم شرم

 

هميشه دل به يادت خسته دارم
تن و جان را به مهرت بسته دارم

 

تو دردم دانى و باشى طبيبم
تو مى‏ دانى ز دنيا بى نصيبم

 

خوش آن چشمى كه باشد در قفايت
خوش آن خاكى كه باشد زير پايت

 

خوش آن مهرى كه بر تو رخ بتابد
خوش آن مَه كو به بالينت شتابد

 

خوش آن جامى كه از آن مى بنوشى
خوش آن جامه كه بر پيكر بپوشى

 

خوش آن آهى كه آيد از لبانت
خوش آن يارى كه باشد مهربانت

 

خوش آن جانى كه در پاى تو ريزد
خوش آن حرفى كه از جان تو ريزد

 

خوش آن شمعى كه بر تو نور پاشد
خوش آن دردى كه بر جانت نباشد

 

خوشا مِى از لبانت نوش كردن
خوشا آن نغمه هايت گوش كردن

 

خوش آن شيرينى و شيرين كلامى
خوشا آن سوختن در عين خامى

 

خوشا در انتظارت جان سپردن
خوشا از هجر سيماى تو مردن

 

خوشا آن نغمه های دلپذیرت
خوشا ديدار روى بى نظيرت

 

اگر درمان تو باشى درد خوشتر
به يادت از دل آه سرد خوشتر

 

نه مى‏ آيم، نه مى‏ آيى كنارم
نه مى‏ بينى دو چشم اشكبارم

 

نه درمان مى ‏كنى درد دلم را
نه مى‏ خواهى بدانى مشكلم را

 

نه مى‏ بينم تو را در انتظارم
نه مى ‏دانى تو راز آشكارم

 

به جاى اينكه دلدارم تو باشى
نمك برقلب مجروحم بپاشى

 

نمی خواهى زمانى سويم آيى
ز من جانا تو دلجوئى نمائى

 

نمى ‏خواهى ببينى شام تارم
نمى ‏جوئى دل اميدوارم

 

نمى‏ خواهى بخوانى نغمه هايم
نمى‏ خواهى بيايى در سرايم

 

نمى‏ خواهى گذارم سر به پايت
نمى‏ دانى به دل دارم وفايت

 

تو دل زين حرف ها آسوده دارى
نه چون من خاطرى فرسوده دارى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1462+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى كتاب من و اى همدم من
مونس شادى و رنج و غم من

 

اى كه اسرار دلم می دانى
همه جا راز مرا می خوانى

 

هر چه گفتى به من از یارى بود
از وفا بود و مددكارى بود

 

هر شبم دانشم افزون سازى
قصرها در دل هامون سازى

 

هر چه دارم ز تو اندوخته ام
ز تو هر طرح نو آموخته ام

 

هر ورق بر ورقت دنیائیست
یك جهان دلكشى و زیبائیست

 

گه سخن از كُه و دریا گوئى
گاه از عرش و ثریا گوئى

 

قصه ها بهر من آغاز كنى
هر زمان عقده دل باز كنی

 

گه ز شاهان و گه از كارگران
گه ز ناكامى و رنج دگران

 

قصه ها گاه ز شب گاه ز روز
گاه از مشعل گیتى افروز

 

گه ز گل و گاه ز بلبل گوئى
گه ز خیرى و ز سنبل گوئى

 

گه بهارى چو بهشت آوریَم
همه زیبائى و زشت آوریَم

 

گاه از دین سخن آغازى تو
گه فسون كار و فسون سازى تو

 

گه نویدم دهى از خوشبختى
گه ز آرامش و گاه از سختى

 

سخن از رستم و سهراب كنى
با چنین قصه مرا خواب كنى

 

گهی از كوروش آن شاه بزرگ
می كنی ساز گه از گله وگرگ

 

سُخنت نغز و دل انگیز بُـود
هم فرح بخش و طرب خیز بُـود

 

عشق ها چاشنى صحبت توست
داستان ها اثر همت توست

 

همه نام نشانم ز تو باد
روشنى دل و جانم ز تو باد

 

تا تو را دارم اى مونس جان
نشوم بى هدف و بى سامان

زنده یا د فاطمه مهدی زاده

1381+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى مادر خوب و مهربانم
اى لطف فزاى جاودانم

 

اى نام تو قوّت دل من
اى نور تو شمع محفل من

 

روشن ز تو كلبه و روانم
هم زنده براى توست جانم

 

من پاكى و عفت از تو دارم
من رمز محبت از تو دارم

 

تو راهنماى اوّلينم
تو رهبر مُلك عقل و دينم

 

اى از تو هزار مهر در دل
جز تو همه مهرهاست باطل

 

تو خنده زدى مرا به لبها
تو شاد نموديم به شبها

 

هر روز به من اميد دادى
هر لحظه به من نويد دادى

 

گه قصه سر به مُهر گفتى
گه دُر ز كلام خويش سفتى

 

من آينه دار طلعت تو
من مونس رنج و محنت تو

 

هستم همه جا به ياد رويت
پرواز همى كنم به سويت

 

اى مادر نيك منظر من
خورشيد منى و اختر من

 

ديدار تو درد من زدايد
گفتار تو قلب من گشايد

 

دامان تو پاكتر ز گوهر
جانم به فداى توست مادر

 

تو پاكترى از آنچه دانم
از پاكى تو بُود نشانم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1322+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ازهمه دلبركان ماه ترى
به خدا از همه دلخواه ترى

ماهتاب من و خورشيد منى
تو همان زهره و ناهيد منى

رهرو وادى عشق تو منم
بلبل بيدل آن انجمنم

عشق من باعث خوشنامى توست
باعث نيك سرانجامى توست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1218+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گوش كن ناله جانسوز مرا
بـنـِگـر رنــج شــب و روز مــرا

 

به خدا می رسد از هجر تو جان
به فلك می رسم از رنج زمان

 

عشق تو آتش و جان چون كاه است
بنگر این عشق چسان جانكاه است

 

دل به راه تو تبه خواهم كرد
روز چون موت سیه خواهم كرد

 

آرزوى دل هجران كش من
هم بهار من و هم آتش من

 

آتشى در دلم افروخته اى
تا كجا جان مرا سوخته اى

 

سوزش عشق چه خوش سوختنی ست
آتش عشق چه افروختنی ست

 

عاقبت تاب و توان خواهم داد
بر سر راه تو جان خواهم 

 

عشقم از گوهر جان پاكتر است
دل ز سوداى تو بى باكتر است

 

زهره دلشاد شود از نگهى
دلش آزاد شود از نگهى

زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1402+

از مجموعه شعر نقاش خیال

دوش با چشمان تو خلوت نمودم
خلوتى شيرين و جانبخش و دلانگيز
با لب لعلت بگفتم داستانی
قصه ام شد از لبان تو شكر ريز
جان به قربانت نمودم اى گل من
كن قبول از عاشقت اين جان ناچيز

 
عمر من شو عشق من شو جان من شو
آرزوى اين دل پژمان من شو

 

گشت عمرم پايمال عشق ديرين
اى غزال من چرا رامم نكردى
همچو خارى من به پاى تو فتادم
اى گل من پس چرا خوارم تو كردى
ماه من، از مشرق عمرم فروزى
روشنائى شب تارم نگردى

 

يار من شو محرم اسرار من شو
آرزوى ديده خونبار من شو

 
شـمـع جـمـع دوسـتـان و عاشـقـانـى
روشـنـى بـخـش دل ديـوانـه مـن
يك شب از راه وفـا و مهربانـى
كـن گـذارى بر در كاشانه من
بلبل خوش منظر شيريـن زبانـم
لانـه كـن در كلبه ويرانه من

 
لعل من شو گوهر و مرجان من شو
داروى اين درد بى درمان من شو

 
دانه هاى اشك من در راه ريزد
تا كه راهت را كند پاك و مصفا
گر نمائى يادى از اين عاشق خود
من به قربانت كنم اين جان تنها
آرزو و عشق و آمال و جوانى
محو شد اندر دل تاريك شبها

 
من گداى راه تو، تو شاه من شو
من فداى روى تو، تو ماه من شو

 
اى دلارامم دلم شد رام چشمت
كاشكى بشكسته پيمانت نبينم
از ازل هر فتنه از چشم تو ديدم
رنج در آن چشم فتانت نبينم
جان من از غصه و اندوه طى شد
غصه و اندوه بر جانت نبينم

 
عهد كن با من تو هم پيمان من شو
يك شبى را از وفا مهمان من شو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1341+