از مجموعه شعر نقاش خیال
دور آنجا كه بانگ مرغ سحر
همره ناله ها و غوغا شد
دور آنجا كه غنچه گل سرخ
از نسيم سحرگهان وا شد
دور آنجا كه خرمن مهتاب
داخل بستر سهيلا شد
دور آنجا كه چشم عاشق مست
همره خنده شد فريبا شد
همه از دور بود اين اسرار
در كنار طبيعت بيدار
دورتر در كرانه دريا
موج ها روى موج غلتيده
بلبلك شب نخفته تا به سحر
بسكه از درد هجر ناليده
دست هاى لطيف باد بهار
زلف سنبل به هم بتابيده
عاشق بى قرار نيك نهاد
سر به بالين عشق خوابيده
همه خفتند مست و هم هشيار
در كنار طبيعت بيدار
كاروانى ز راه دور و دراز
زير مهتاب سيمگون آيد
ناله جاودانه فرهاد
از دلِ كوه بيستون آيد
شِبه شيرين به صد كرشمه و ناز
سوى عاشق ببين كه چون آيد
نزد معشوق نازپرور خود
عاشق بينوا زبون آيد
گوش كن، گوش نغمه دلدار
در كنار طبيعت بيدار
چشم نرگس گشوده شد يكبار
دشت و گلزار را تماشا كرد
غنچه خنديد و باز شد با ناز
بهر ما راز خلقت افشا كرد
از ازل چشم مست و مخمورش
دفتر عشق و مستى انشاكرد
مدتى ريخت خون ما، روزى
چون به رويش زديم حاشا كرد
همه بودند محو آن ديدار
در كنار طبيعت بيدار
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1566+
از مجموعه شعر نقاش خیال
از سر کوى تو با ناله و افغان رفتم
بادل غمزده و حال پریشان رفتم
اشک بر دامن و با رنج فراوان رفتم
بی کس و خون جگر و بى سر و سامان رفتم
جان و دل باختم و بی دل و بى جان رفتم
تو مپندار که از کوى تو آسان رفتم
منم آن عاشق بیدل که چنین خوار شدم
خوار و بیچاره آن طُـرّه طرّار شدم
مست و مخمور از آن چشم شرر بار شدم
محو افسونگرى یار فسونکار شدم
چون جفا دیده ام اى یار هراسان رفتم
رخت بستم زبـرَت خسته و نالان رفتم
فکر کردم که شدى مونس جان و دل من
شاید از مهر تو آسان بکنى مشکل من
چون بُود مهر تو آغشته به آب و گل من
عاقبت رنج و تعب شد ز جفا حاصل من
آخر از خون جگرتر شده دامان رفتم
از سر کوى تو اى سرو خرامان رفتم
رفتم از دست تو با باد شکایت کردم
شرح حالم ز ازل جمله حکایت کردم
نه که خود گفتم و از قلب روایت کردم
باد را بعد به سوى تو هدایت کردم
تا بگوید به تو، من با رخ پژمان رفتم
همچو گردى شدم و از تو گریزان رفتم
وه که یک ذرّه به من از تو عنایت نرسید
نگهى از تو بدین بنده به غایت نرسید
از دل تنگ به گوش تو شکایت نرسید
یا که پیغام به سویت به رضایت نرسید
دردمند تو بُدم ناشده درمان رفتم
با تن بى رمق ودیده گریان رفتم
رحم کن با من دلسوخته بازى تا کى
راستگو باش بُتا شعبده بازى تا کى
دوست رنجاندن و بیگانه نوازى تا کى
وقت بگذشت دگر قصه درازى تا کى
عاقبت از غم تو سر به گریبان رفتم
قصه عشق تو نایافته پایان رفتم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1385+
از مجموعه شعر نقاش خیال
خـاطـر آشفتـه مــن از غمـت آشفتـه تـر شـد
گلشـن پژمـرده عمـرم دگـر پژمــرده تـر شـد
اين دل وا خورده من هر زمان واخورده تر شـد
عمر من بگذشت و من ماندم به دشت بى كرانها
اندريـــن دنيـــا نـدارم جـــز نشـان بـى نشانهـا
غيـر رويـائـى نباشــد حاصــل عمـــر تبـاهـم
جز سرابى نيست اندر چشم من دور است راهـم
كاشكــى غمهـا فراموشـم كنـد ديـدار مــا هـم
مــن فنـاى راه عشقــم بايـد از حســرت بميــرم
همچو شمع صبحگاهـى شايـد از غيرت بميــرم
آستـان او اگـر شـد قبلـه حاجـت چــه باكــم
مـن شهيـد راه يـــارم از حسـاب عمــر پاكــم
عاقبت روزى شوى آگه كه در آغوش خاكــم
بيش از اين از هجر خود اى جان دل منما پريشم
هان مكن از خويش دورم غـم مده زانـدازه بيشم
عاقبت اين ناله هـا روزى اثــر خواهد نمــودن
بــر بساط آسمان هـا هـم شـرر خواهد نمــودن
رخنه آخر در دل تو فتنه گــر خواهد نمــودن
شام غم هايم زمهـر روى تـو چــون روز گــردد
مهربانـى تـو شايـــد بــر غـمم پيــروز گــردد
بشكنــم بـازوى غــم را بــا تحمـل روزگـارى
بـــركَنـم بيـخ غــم و انــدوه بـا امـيـــدوارى
گـر ببينـم چشم مستى گـر ببوسـم روى يــارى
پس روان كن نغمه دلدادگى در گوش زهـره
شـورها افكن ز شادى در دل خاموش زهـره
زنده یاد فاطمه مهدی زاده زهره
1304+
از مجموعه شعر نقاش خیال
نیمه شب از چشمه مهتاب سیمین گشت صحرا
مرغ شب کرد از نواى خویش شورى در دل ما
بر مشام آید ز راهى دور عطر نسترنها
اندرین دنیاى پهناور دلم کى آرمیده
یار من از من رمیده
اى عجب، او رفت و من در این دل شب بى قرارم
یکه و تنها و سرگردان به یادش اشکبارم
جاى آغوشش بود حرمان و حسرت در کنارم
کِى چو من از جمله لذّتهاى عالم پا کشیده
یار من از من رمیده
من فناگشتم فناى این دل زود آشنایم
آشناى او شدم از اوّل و اینهم سزایم
شادى از من شد گریزان فقر و نکبت از قفایم
از زمان کودکى این قلب من شادى ندیده
یار من از من رمیده
اندرین دشت وسیع زندگى کو غمگسارى
کو کسى کم از دل مأیوس بزداید غبارى
نى مرا شمع و چراغى هست اندر شام تارى
نیست همرازى کنار من به غیر از آب دیده
یار من از من رمیده
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1294+
بعد مرگم شنوید اینهمه راز از دل من
رازهایی كه نهان گشته كنون در گل من
بنما یید قدم رنجه در این منزل من
بگشا یید زمانی ز وفا مشكل من
گاهی ای عالمیان روح مرا شاد كنید
جان مشتاق مرا از قفس آزاد كنید
اینكه خفته است در این خاك من غمزده ام
رانده خلقم و چون طوطی ماتم زده ام
عندلیبی زگلستان جهان پر زده ام
ماه نخشب منم از چاه اجل سر زده ام
گاه گاهی ز ارادت به مزارم آیید
دیدن حالت غمدیده زارم آیید
مگذارید در این تیره لحد منتظرم
كاندرین خاك من از راز جهان بی خبرم
خو نمودم به قفس مرغك بی بام وپرم
مزنیدم ز وفا بر دل و بر جان شررم
آنكه از تیر اجل گشت چنین خوار منم
زیر این خاك نهان زهره شیرین سخنم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1727+
از مجموعه شعر نقاش خیال
ندانم با مـَنـَت مهرى دگر هست
و يا كردى به يكبارم فراموش
برون كردى خيالم را ز قلبت
اميدم را بريدى زان لب نوش
ولى من تا ابد اميدوارم
كه شايد باز برمن رحمت آيد
از آن ترسم ز بخت واژگونم
بلائى بر سرم از چشمت آيد
به قربان دو چشمت ديده من
چرا آزرده اى اين قلب ريشم
نديده مهر تو ديدم جفايت
نديده نوش تو پابند نيشم
نشان كوى تو از كى بپرسم
كه از كويت ندارد كس نشانى
به غير از اين دو اَم در كف نمانده
دلى جوشان و قلب خون فشانى
شود روزى كه اندر كام خويشم
ببينم دلبر ديرينه ام را؟
سرشك غم ز مژگانم زدايد
كند خاموش سوز سينه ام را
خدايا با كيَش گويم شكايت
كه يك ذرّه وفا اندر دلش نيست
از اول كرد چشمش رام خويشم
ولى يادى ز حرف اولش نيست
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1201+
از مجموعه شعر نقاش خیال
بنفشه آن گل رویائى من
خمیده قامتش از جور دلدار
لمیده غم زده بر بسترى سبز
شده پژمان زغم برطرْف گلزار
نـه با گلـها سخن گفتى كه گیرد
دل غمگین او را رنگ شادى
نـه با پـروانه ها آمیزشى داشت
نماید تا ز عشق خویش یادى
نه با بلبل كند راز و نیازى
كه شاید عقده دل را گشاید
نه بشنیده سرود دلنوازى
كه زنگ غم ز قلب خود زداید
همى تنها و نالان با دل تنگ
گهى رخ زرد و گه نیلى نموده
دو چشمش بر ره و قلبش فشرده
زبار عشق پشت او خموده
ستاده در شب سرد زمستان
به یك پا برف بر پشتش نشسته
نكرده گرم و راحت پیكر خود
ز سرما زار و لرزان است و خسته
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1548+
از مجموعه شعر نقاش خیال
تو ترك عشق من كردى و رفتى
ولى من جان به راه تو نهادم
چه در دستم بماند از رنگ هستى
كه هستى در نگاه تو نهادم
نـمی دانم چرا عهـدى كه آن روز
تو با من از وفا، بستن نهادى
پس از آن اى امید و آرزویم
بناى عهد بشكستن نهادى
از اول ساقى بزم زمانه
شرابى تلخ در پیمانه بنهاد
چو خوردم جرعه اى دانستم آن را
براى این دلِ دیوانه بنهاد
به راهت اى گل زیباى هستى
چو دل را خسته دیدى سر نهادیم
چو پیمان وفا كردى فراموش
زخون دل تو را ساغر نهادیم
شــمــا اى آرزوهــاى درونــم
برفتید و مرا تنها نهادید
مرا تنها در این وادى خاموش
به بزم تیره شبها نهادید
كسانى كاندرین دنیاى پر درد
خیال راحتى در سر نهادند
پس از چندى كه شد پیمانه ها پر
نشان در منزل دیگر نهادند
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1474+
از مجموع شعر نقاش خیال
مادرم! یـاد محبـت هاى تو
روز و شـب قلـب مرا تسكین دهد
یـاد سیـماى ز رنج آشفته ات
نخل جانـم را بَرى شیـرین دهد
یاد دارم روزگار رفته را
آنكه از یاد همه دورى گزید
روزگارى را كه با صد شوق و شور
نغمه هاى مهر تو بر من دمید
یـاد دارم روزگـارى دور دست
قصـه هاى دلكشـت را وقت خواب
یـاد دارم در دلـــم نـــور امیـد
مى دمیـدى در فضاى رختـخواب
یـاد دارم شـب نـخـوابـی هـاى تـو
در مـیـان ظلـمـت شـب هاى دى
یـاد دارم در بــهــار زنــدگــى
مـی رهـانـیـدى تـو از سـرمـاى دى
كــى بــرم از یـــاد الـــطاف تـــرا
كه به جانم از وفا می ریختى
گر غمى قلب مرا ویران نمود
تو به شادی ها دلم آمیختى
قلب من مملو ز عشق و مهر توست
چونكه جانم از تو هستى یافته
آنكه داده این دل و جان مرا
عشق تو بر قلب و جانم بافته
زنده یادفاطمه مهدیزاده (زهره)
1262+
از مجموعه شعر نقاش خیال
دلم خون گشته از غم، همدمى كو
كه بنشيند به جاى تو كنارم
نه پيكى سوى تو آيد ز نزدم
كه سازد بازگو حال نزارم
نمىدانى كه از دوريَت اى گل
چسان تيره تر از شب روز من شد
بَتر ز امروز من فرداى تارم
ز ديروزم بَتر امروز من شد
نموده عشق تو زار و خموشم
سرودى بر لبم جز غم نيايد
چو شمع صبحدم گشتم كه هر دم
حياتش تا دم ديگر نپايد
خطا از من خطا از من نه از تو
جفا از تو جفا از تو نه از من
چه گفتم من كه از من رخ بتابى
تو اى پاكيزه روى پاكدامن
منم سبزه چو گل بر سبزه بنشين
كه گل بر سبزه باشد بس فريبا
توئى لاله منم صحراى سوزان
بيا چون لاله بر دامان صحرا
فريب چشم و افسون نگاهت
نهان از من چرا دارى تو اى مه
درخت قامتت از چشم من دور
چسان از حال تو گردم من آگه
به ناز چشم تو ما را نياز است
كه بى تو زندگانى گشته دشوار
بُود همپايه من درد و اندوه
بُود همخانه من رنج بسيار
نه اميدى به مهرت تا بسازم
نه خشمت را مسلّم تا بسوزم
نه پيكت سوى من پيغام آرد
هميشه چشم خود بر در بدوزم
نهان دارم غم خود تا ندانند
كه گرديدم به راه عشق تو خوار
همه شب باشد از هجران رويت
دو چشمم تا به وقت صبح بيدار
زمستان رفته و آيد بهاران
بهار عمر من طى گشته ديگر
چو رفتى بهر سير وگشت و گلشن
نما ياد من اى يكدانه گوهر
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1334+
آخرین دیدگاهها