سرود،زهره
از مجموعه شعر نقاش خیال
نیمه شب از چشمه مهتاب سیمین گشت صحرا
مرغ شب کرد از نواى خویش شورى در دل ما
بر مشام آید ز راهى دور عطر نسترنها
اندرین دنیاى پهناور دلم کى آرمیده
یار من از من رمیده
اى عجب، او رفت و من در این دل شب بى قرارم
یکه و تنها و سرگردان به یادش اشکبارم
جاى آغوشش بود حرمان و حسرت در کنارم
کِى چو من از جمله لذّتهاى عالم پا کشیده
یار من از من رمیده
من فناگشتم فناى این دل زود آشنایم
آشناى او شدم از اوّل و اینهم سزایم
شادى از من شد گریزان فقر و نکبت از قفایم
از زمان کودکى این قلب من شادى ندیده
یار من از من رمیده
اندرین دشت وسیع زندگى کو غمگسارى
کو کسى کم از دل مأیوس بزداید غبارى
نى مرا شمع و چراغى هست اندر شام تارى
نیست همرازى کنار من به غیر از آب دیده
یار من از من رمیده
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1294+
بعد مرگم شنوید اینهمه راز از دل من
رازهایی كه نهان گشته كنون در گل من
بنما یید قدم رنجه در این منزل من
بگشا یید زمانی ز وفا مشكل من
گاهی ای عالمیان روح مرا شاد كنید
جان مشتاق مرا از قفس آزاد كنید
اینكه خفته است در این خاك من غمزده ام
رانده خلقم و چون طوطی ماتم زده ام
عندلیبی زگلستان جهان پر زده ام
ماه نخشب منم از چاه اجل سر زده ام
گاه گاهی ز ارادت به مزارم آیید
دیدن حالت غمدیده زارم آیید
مگذارید در این تیره لحد منتظرم
كاندرین خاك من از راز جهان بی خبرم
خو نمودم به قفس مرغك بی بام وپرم
مزنیدم ز وفا بر دل و بر جان شررم
آنكه از تیر اجل گشت چنین خوار منم
زیر این خاك نهان زهره شیرین سخنم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1727+
از مجموعه شعر نقاش خیال
بنفشه آن گل رویائى من
خمیده قامتش از جور دلدار
لمیده غم زده بر بسترى سبز
شده پژمان زغم برطرْف گلزار
نـه با گلـها سخن گفتى كه گیرد
دل غمگین او را رنگ شادى
نـه با پـروانه ها آمیزشى داشت
نماید تا ز عشق خویش یادى
نه با بلبل كند راز و نیازى
كه شاید عقده دل را گشاید
نه بشنیده سرود دلنوازى
كه زنگ غم ز قلب خود زداید
همى تنها و نالان با دل تنگ
گهى رخ زرد و گه نیلى نموده
دو چشمش بر ره و قلبش فشرده
زبار عشق پشت او خموده
ستاده در شب سرد زمستان
به یك پا برف بر پشتش نشسته
نكرده گرم و راحت پیكر خود
ز سرما زار و لرزان است و خسته
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1548+
از مجموعه شعر نقاش خیال
تو ترك عشق من كردى و رفتى
ولى من جان به راه تو نهادم
چه در دستم بماند از رنگ هستى
كه هستى در نگاه تو نهادم
نـمی دانم چرا عهـدى كه آن روز
تو با من از وفا، بستن نهادى
پس از آن اى امید و آرزویم
بناى عهد بشكستن نهادى
از اول ساقى بزم زمانه
شرابى تلخ در پیمانه بنهاد
چو خوردم جرعه اى دانستم آن را
براى این دلِ دیوانه بنهاد
به راهت اى گل زیباى هستى
چو دل را خسته دیدى سر نهادیم
چو پیمان وفا كردى فراموش
زخون دل تو را ساغر نهادیم
شــمــا اى آرزوهــاى درونــم
برفتید و مرا تنها نهادید
مرا تنها در این وادى خاموش
به بزم تیره شبها نهادید
كسانى كاندرین دنیاى پر درد
خیال راحتى در سر نهادند
پس از چندى كه شد پیمانه ها پر
نشان در منزل دیگر نهادند
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1474+
از مجموع شعر نقاش خیال
مادرم! یـاد محبـت هاى تو
روز و شـب قلـب مرا تسكین دهد
یـاد سیـماى ز رنج آشفته ات
نخل جانـم را بَرى شیـرین دهد
یاد دارم روزگار رفته را
آنكه از یاد همه دورى گزید
روزگارى را كه با صد شوق و شور
نغمه هاى مهر تو بر من دمید
یـاد دارم روزگـارى دور دست
قصـه هاى دلكشـت را وقت خواب
یـاد دارم در دلـــم نـــور امیـد
مى دمیـدى در فضاى رختـخواب
یـاد دارم شـب نـخـوابـی هـاى تـو
در مـیـان ظلـمـت شـب هاى دى
یـاد دارم در بــهــار زنــدگــى
مـی رهـانـیـدى تـو از سـرمـاى دى
كــى بــرم از یـــاد الـــطاف تـــرا
كه به جانم از وفا می ریختى
گر غمى قلب مرا ویران نمود
تو به شادی ها دلم آمیختى
قلب من مملو ز عشق و مهر توست
چونكه جانم از تو هستى یافته
آنكه داده این دل و جان مرا
عشق تو بر قلب و جانم بافته
زنده یادفاطمه مهدیزاده (زهره)
1262+
از مجموعه شعر نقاش خیال
گل سرخى نشسته بر لب جو
بر رخش شبنم بهارى بود
شاد و خندان چو دختر نوروز
قلبش از درد و رنج عارى بود
ناگهش دخترى ز گل بهتر
آمد و دید و بر رُخش خندید
در بَرش ایستاد آن لعبت
دید زیباست فورى او را چید
ساعتى چند زیب پیكر خود
بنمود آن گل گلستان را
چونكه پژمرد بر گرفتش زود
بِفِكند و گذاشت بستان را
تو هم اى زن چو آن گل سورى
خوب و زیبنده اى و زیبائى
گر چه از حُسن هم عقب باشى
تا كه با عفتى فریبائى
چونكه در دست این و آن افتى
زار و پژمرده و پریشانى
هر كسى میكند نظر پَستَت
نه كه دارى سرى نه سامانى
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1366+
از مجموعه شعر نقاش خیال
خداى من در امید را بر روى من بگشا
ببخشا بر من و ناچیزیم اى قادر مطلق
غمم بسیار و شادى كم، تمام زندگى ماتم
براى اینهمه غم ها و محنت ها، توئى محرم توئى محرم
توئى از كهكشان برتر، توئى از عشق والاتر
خداى داور یكتا، در این دنیا و آن دنیا، توئى بالاتر و بهتر
تو می دانى كه من، این كمترین بندگانت
بجز عفوت بجز بخشایشت چیزى نمی خواهم
بجز نامت نمی خوانم، بجز اسمت كلامى را نمی دانم
تو دانائى و من نادان، و با تو بسته ام پیمان
كه تا جان در بدن دارم، ره و رسم تو را پویم، تو را جویم، تو را جویم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1441+
از مجموعه شعر نقاش خیال
به پاس این همه شب زنده داری ها
نمی خواهى شبى را شمع بزم خالیم گردى؟
به پاس این همه مهر و محبت ها
نمی خواهى وفا را همدم و همراه خود سازى ؟
بیا فانوس چشمت را فرا راه شبم آویز
و از بیگانگى بگریز
نماز صبح را بعداز افول ماه می خوانم
پس از آن منتظر بر راه می مانم
كه در آن كوره راه عشق شاید سایه ات را روى دیوارى ببینم من
و بعد از آن گل بوسه ز لبهایت بچینم من
گل بوسه چه خوشبو و چه خوشرنگ است
از آن لبها كه گفتارش خوش آهنگ است
چرا باید من و تو با جدائی ها دو تا باشیم
بیا تا ما بسازیم از تو و از من
بیا با هم دو تایى همدل و همداستان باشیم
زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)
1399+