غزل

از مجموع شعر نقاش خیال

ما اگر از تو بريديم بگو
ور ز تو پاى كشيديم بگو

 

كفتر جَلد توايم اى همه ناز
گر زبام تو پريديم بگو

 

خوب تا كن تو به ما در ره عشق
گر به بيراهه رسيديم بگو

 

اگر از دست غمت هر شب و روز
جامه بر تن ندريديم بگو

 

آهوى رام توايم اى صياد
گر زدام تو رميديم بگو

 

غير لعل نمكينت اى يار
نمك غير چشيديم بگو

 

بجز از فتنه چشم سيهت
بجز از روى تو ديديم بگو

 

جز كلام تو و افسانه تو
حرف بيگانه شنيديم بگو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1558+

از مجموعه شعر نقاش خیال

الهى مسوزان به خشمت كه شاهى
نظر كن به درد دل بى پناهى

 

میازار این بنده ناتوان را
فكن بر چنین مستمندى نگاهى

 

گنه از من و مغفرت از تو اینك
ببخشا گر از من زند سر گناهى

 

تو دریاى عفوى تو دنیاى مهرى
گنه كار را كن كرم گاه گاهى

 

به قهرت مسوزان تن ناتوانم
زخشمت مرانم به سوى 

 

به خاكِ درِ نیك بختان مرانم
ز نور وجودت مرا ده پناهى

 

به خوبانِ از جان و دل بى قرارت
مرانم ز كویت به خوارى الهى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1372+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خوش بُود آنكه فتد بر تو نگاهى گاهى
كه شگونست نظر بر رخ ماهى گاهى

 

چشم خونریز و سیاه تو سیه روزم كرد
كه سیه روز كند چشم سیاهى گاهى

 

دل تبه گشت به دیدار من مسكین آى
چه شود جوئى اگر حال تباهى گاهى

 

گر پناهم شود آن پیكر و بالا چه شود
خار را گلبُن زیباست پناهى گاهى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1300+

از مجموعه شعر نقاش خیال

سلام من به تو اى يار جانى
كه يادت مى‏ كنم در هر زمانى

 

تو را خوش باد روز و روزگاران
هميشه شمع تو باشد به ايوان

 

منم با ياد تو هر روز سرگرم
هم از تقصير خدمت باشدم شرم

 

هميشه دل به يادت خسته دارم
تن و جان را به مهرت بسته دارم

 

تو دردم دانى و باشى طبيبم
تو مى‏ دانى ز دنيا بى نصيبم

 

خوش آن چشمى كه باشد در قفايت
خوش آن خاكى كه باشد زير پايت

 

خوش آن مهرى كه بر تو رخ بتابد
خوش آن مَه كو به بالينت شتابد

 

خوش آن جامى كه از آن مى بنوشى
خوش آن جامه كه بر پيكر بپوشى

 

خوش آن آهى كه آيد از لبانت
خوش آن يارى كه باشد مهربانت

 

خوش آن جانى كه در پاى تو ريزد
خوش آن حرفى كه از جان تو ريزد

 

خوش آن شمعى كه بر تو نور پاشد
خوش آن دردى كه بر جانت نباشد

 

خوشا مِى از لبانت نوش كردن
خوشا آن نغمه هايت گوش كردن

 

خوش آن شيرينى و شيرين كلامى
خوشا آن سوختن در عين خامى

 

خوشا در انتظارت جان سپردن
خوشا از هجر سيماى تو مردن

 

خوشا آن نغمه های دلپذیرت
خوشا ديدار روى بى نظيرت

 

اگر درمان تو باشى درد خوشتر
به يادت از دل آه سرد خوشتر

 

نه مى‏ آيم، نه مى‏ آيى كنارم
نه مى‏ بينى دو چشم اشكبارم

 

نه درمان مى ‏كنى درد دلم را
نه مى‏ خواهى بدانى مشكلم را

 

نه مى‏ بينم تو را در انتظارم
نه مى ‏دانى تو راز آشكارم

 

به جاى اينكه دلدارم تو باشى
نمك برقلب مجروحم بپاشى

 

نمی خواهى زمانى سويم آيى
ز من جانا تو دلجوئى نمائى

 

نمى ‏خواهى ببينى شام تارم
نمى ‏جوئى دل اميدوارم

 

نمى‏ خواهى بخوانى نغمه هايم
نمى‏ خواهى بيايى در سرايم

 

نمى‏ خواهى گذارم سر به پايت
نمى‏ دانى به دل دارم وفايت

 

تو دل زين حرف ها آسوده دارى
نه چون من خاطرى فرسوده دارى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1462+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ازهمه دلبركان ماه ترى
به خدا از همه دلخواه ترى

ماهتاب من و خورشيد منى
تو همان زهره و ناهيد منى

رهرو وادى عشق تو منم
بلبل بيدل آن انجمنم

عشق من باعث خوشنامى توست
باعث نيك سرانجامى توست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1218+

از مجموع شعر نقاش خیال

مادرم! یـاد محبـت هاى تو
روز و شـب قلـب مرا تسكین دهد
یـاد سیـماى ز رنج آشفته ات
نخل جانـم را بَرى شیـرین دهد

 

یاد دارم روزگار رفته را
آنكه از یاد همه دورى گزید
روزگارى را كه با صد شوق و شور
نغمه هاى مهر تو بر من دمید

 

یـاد دارم روزگـارى دور دست
قصـه هاى دلكشـت را وقت خواب
یـاد دارم در دلـــم نـــور امیـد
مى دمیـدى در فضاى رختـخواب

 

یـاد دارم شـب نـخـوابـی هـاى تـو
در مـیـان ظلـمـت شـب هاى دى
یـاد دارم در بــهــار زنــدگــى
مـی رهـانـیـدى تـو از سـرمـاى دى

 

كــى بــرم از یـــاد الـــطاف تـــرا
كه به جانم از وفا می ریختى
گر غمى قلب مرا ویران نمود
تو به شادی ها دلم آمیختى

 

قلب من مملو ز عشق و مهر توست
چونكه جانم از تو هستى یافته
آنكه داده این دل و جان مرا
عشق تو بر قلب و جانم بافته

زنده یادفاطمه مهدیزاده (زهره)

1262+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خداى من در امید را بر روى من بگشا

ببخشا بر من و ناچیزیم اى قادر مطلق

غمم بسیار و شادى كم، تمام زندگى ماتم

براى اینهمه غم ها و محنت ها، توئى محرم توئى محرم

توئى از كهكشان برتر، توئى از عشق والاتر

خداى داور یكتا، در این دنیا و آن دنیا، توئى بالاتر و بهتر

تو می دانى كه من، این كمترین بندگانت

بجز عفوت بجز بخشایشت چیزى نمی خواهم

بجز نامت نمی خوانم، بجز اسمت كلامى را نمی دانم

تو دانائى و من نادان، و با تو بسته ام پیمان

كه تا جان در بدن دارم، ره و رسم تو را پویم، تو را جویم، تو را جویم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1441+