فاطمه،مهدی،زاده،(زهره)

1 8 9 10

از مجموعه شعر نقاش خیال

گل سرخى نشسته بر لب جو
بر رخش شبنم بهارى بود
شاد و خندان چو دختر نوروز
قلبش از درد و رنج عارى بود

 

ناگهش دخترى ز گل بهتر
آمد و دید و بر رُخش خندید
در بَرش ایستاد آن لعبت
دید زیباست فورى او را چید

 

ساعتى چند زیب پیكر خود
بنمود آن گل گلستان را
چونكه پژمرد بر گرفتش زود
بِفِكند و گذاشت بستان را

 

تو هم اى زن چو آن گل سورى
خوب و زیبنده اى و زیبائى
گر چه از حُسن هم عقب باشى
تا كه با عفتى فریبائى

 

چونكه در دست این و آن افتى
زار و پژمرده و پریشانى
هر كسى میكند نظر پَستَت
نه كه دارى سرى نه سامانى 

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1366+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خداى من در امید را بر روى من بگشا

ببخشا بر من و ناچیزیم اى قادر مطلق

غمم بسیار و شادى كم، تمام زندگى ماتم

براى اینهمه غم ها و محنت ها، توئى محرم توئى محرم

توئى از كهكشان برتر، توئى از عشق والاتر

خداى داور یكتا، در این دنیا و آن دنیا، توئى بالاتر و بهتر

تو می دانى كه من، این كمترین بندگانت

بجز عفوت بجز بخشایشت چیزى نمی خواهم

بجز نامت نمی خوانم، بجز اسمت كلامى را نمی دانم

تو دانائى و من نادان، و با تو بسته ام پیمان

كه تا جان در بدن دارم، ره و رسم تو را پویم، تو را جویم، تو را جویم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1441+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شبى سرد و غبار آلود

 

شبى كو از سیاهى گشته قیر اندود

 

درون خانه اى تنگ و پر از حسرت

 

درون كلبه اى بى حاصل و بى دود


زنى آبستن، از درد و پریشانى به خود پیچید


زمانه بر چنین آبستنى خندید


زمانه رنج ها را دوست دارد


زمانه عاشق رنج است


زمانه عاشق درد است


زمان بگذشت و درد زن فزون گردید


زمان بگذشت و زن از درد پیچید و زبون 
گردید


زن همسایه را خواندند


زن همسایه آمد تا ببیند درد آن زن را


سپس دیگر زنان هم آمدند از در


و بنمودند شور و شر


چنان از درد می زد ناله و شیون


چنان بر یكدگر دندان خود را می فشرد آن 
زن


زنان بودند همدردش


كه آنها هم زمانى درد او را لمس می كردند


كه آنها هم زمانى همچو او درد آشنا بودند


چراغى كور سو می زد به كُنج رَف


چراغى نور خود را بر در و دیوار می پاشید


ولى زن طاقتش طى شد


نفهمید او كه این دیدارها كى شد


و او بعد از زمانى صحبت و جنجال


كه دردش بُد بدین منوال


خداى مهربان مهرش فزون تر شد


زنى در دهر مادر شد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1309+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به پاس این همه شب زنده داری ‏ها

نمی خواهى شبى را شمع بزم خالیم گردى؟

به پاس این همه مهر و محبت‏ ها

نمی خواهى وفا را همدم و همراه خود سازى ؟

بیا فانوس چشمت را فرا راه شبم آویز

و از بیگانگى بگریز

نماز صبح را بعداز افول ماه می ‏خوانم

پس از آن منتظر بر راه می ‏مانم

كه در آن كوره راه عشق شاید سایه‏ ات را روى دیوارى ببینم من

و بعد از آن گل بوسه ز لبهایت بچینم من

گل بوسه چه خوشبو و چه خوشرنگ است

از آن لبها كه گفتارش خوش آهنگ است

چرا باید من و تو با جدائی ها دو تا باشیم

بیا تا ما بسازیم از تو و از من

بیا با هم دو تایى همدل و همداستان باشیم

زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1399+
1 8 9 10