مطالب،ابر

از مجموعه شعر نقاش خیال

خدايا كس چو من تنها مگردان
سرى چون من به سامانها مگردان

 

چنين بختى كه كردى قسمت من
نصيب ديگر انسانها مگردان

 

كسى ديگر چو من در دور گردون
جدا از عهد و پيمانها مگردان

 

خدايا همچو من ديگر كسى را
تو دور از جان و جانانها مگردان

 

خدايا بعد از اين هيچ آدمى را
چو من سر در بيابانها مگردان

 

دلى را چون دل من تنگ و تاريك
مثال قلب ويرانها مگردان

 

خدايا جسم و جان دردمندان
تو دور از دست درمانها مگردان

 

خدايا اين دل تاريك ما را
جدا از نور ايمانها مگردان

 

خدايا دست كوتاه مرا هم
تو كوته تر ز دامانها مگردان

 

خدايا زهره بى خانمان را
تو نوميد از در آنها مگردان

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1432+

از مجموعه شعر نقاش خیال

حسرتم از عمر باشد بى محابا سوختن
همچو شمع از فرقت معشوق يكجا سوختن

 

در تمنايم ز بخت خويش كاندر راه عشق
دور از لعل لب او در تمنّا سوختن

 

خواهم از دورى او دور از خوشيها زيستن
از فراق چشم مستش مست و شيدا سوختن

 

تا نگردد فاش اسرارم ميان مرد و زن
خواهم از عشق رخ زيباش زيبا سوختن

 

چون ستاده دوست، افتادن به پايش از ادب
چون نشسته يار، من چون شمع بر پا سوختن

 

سوختن از عشق و با غم ساختن زيبا بود
خاصه از دورى يارى شوخ و زيبا سوختن

 

گفتمش از عشق بايد سوخت يا از هجر تو
گفت بهتر اينكه هم اينجا هم آنجا سوختن

 

گر بسوزد زهره در هر روز و شب عيبش مكن
خوش بُود از دورى چشمى فريبا سوختن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1240+

از مجموعه شعر نقاش خیال

باز هم بيشتر از پيش تو بى تابم كن
باز از آتش بى مهرى خود آبم كن

 

يك شب از راه وفا شمع شب تارم شو
بعد از نور و صفا همدم مهتابم كن

 

لحظه اى از نگه مىزده افسونم كن
پس به گوشم ز وفا زمزمه كن خوابم كن

 

بوسه اى از لب لعلت به من ارزانى دار
وانگه از شهد لبت مست مى نابم كن

 

گنج عشقت به دل گمشده مسكين بخش
بى نياز از اثر گوهر نايابم كن

 

زهره را بار ده آنگه كه خطائى سرزد
از بر خويش چنان گوى تو پرتابم كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1206+

از مجموعه شعر نقاش خیال

چشم افسونگر تو گشته بلاى دل من
اين بلا، جان عزيز است براى دل من

 

گرچه يك عمر دل از دست غمت ناله نمود
نرسيدست به گوش تو نداى دل من

 

ندهد دادِ دلِ غمزده ام گر دل تو
مى ستاند ز دلت داد، خداى دل من

 

بِشِكستى و برفتى دل حساس مرا
چونكه نشناختى اى دوست بهاى دل من

 

ز وفا خواسته بودم كه شوى همدم دل
ز خدا خواسته بودى تو فناى دل من

 

بى رضاى تو نبردم به سر، اى يار دمى
ليك يك دم ننشستى به رضاى دل من

 

صبح صادق كه نسيمش ز جنان بر خيزد
نيست در خوبى و صافى به صفاى دل من

 

غير غم، كو به دلم رخت كشيده است مدام
نكند هيچكس آهنگ و هواى دل من

 

چونكه بردى دل نالان و پريشان مرا
شد روان آب دو چشمم ز قفاى دل من

 

تا جهان بوده و دل بوده و دلبر بودست
كس نديدست دلى را به وفاى دل من

 

تا بدانى به دل از دست فراقت چه رسد
كاش يك لحظه دلت بود به جاى دل من

 

بسكه از دست غمت گشت دل زهره خراب
هيچ ويران نرسيدست به پاى دل من

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1552+

ازمجموعه شعر نقاش خیال

كى به گوشم مى رسد پيغام تو
جان من بادا فداى نام تو

كى مرا قسمت شود اين افتخار
چون كبوتر بگذرم از بام تو

جان به لب آمد مرا در بند عشق
كى رهائى باشدم از دام تو

من كه مُردم از خمارى فراق
كى بنوشم جرعه اى از جام تو

هر زمان از من گريزانى چرا
من كه هستم همچو آهو رام تو

جان فداى روى همچون روز تو
دل فداى موى همچون شام تو

خار گشتم در گلستان غمت
تا ببينم چهره گلفام تو

سرو از غم پاى در گِل مانده است
چونكه ديده پيكر و اندام تو

كى شكر باشد چنين شيرين و نغز
همچو شعر زهره اندر كام تو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1422+

از مجموع شعر نقاش خیال

بيا يك زمان شمع بالين من شو
بيا عشق من جان شيرين من شو

 

به گوشم رسان نغمه دلپذيرت
بيا رهبر كيش و آئين من شو

 

ببين شب نخوابى من از غم تو
تماشاگر اشك رنگين من شو

 

زبالاى خود سايه زن بر سر من
بهار و گل و باغ نسرين من شو

 

به يارى اين قلب بر باد رفته
بيا بعد از اين يار ديرين من شو

 

چو مهر جهانتاب باز آ به سويم
بيا نور چشم جهان بين من شو

 

چو مهتاب يك شب به بزمم قدم نِه
تمناى اين قلب خونين من شو

 

بسوزان ز هجرم مرنجان به قهرم
نوازشگر جان مسكين من شو

 

زغم هاى بى انتها وا رهانم
نشاط دل و جان غمگين من شو

 

به رؤيا شبى در كنارم تو بودى
تو تعبير اين خواب نوشين من شو

 

ببين زير بار گنه خسته پشتم
مددكار اين بار سنگين من شو

 

دل از من مگردان رخ از من مپوشان
بيا زهره و ماه و پروين من شو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1366+

از مجموعه شعر نقاش خیال

تو بزم عيش ياران ديده بودى
عذار گلعذاران ديده بودى

 

گلى در پاى خارى آرميده
غزلخوانش هزاران ديده بودى

 

شقايق هاى خود رو طرْفِ گلزار
كنار جويباران ديده بودى

 

سرشك غم به چشم مست يارى
بنفشه زير باران ديده بودى

 

عروس صبح در دامان گلزار
نشسته در بهاران ديده بودى

 

روانه در ديار عشق و مستى
سمند راهواران ديده بودى

 

به همراه دل خود رفته بودى
قرار بى قراران ديده بودى

 

نشان هائى ز آهوئى رميده
به قلب كوهساران ديده بودى

 

نشسته عاشق چشم انتظارى
كنار چشمه ساران ديده بودى

 

تو راز چشم مستان خوانده بودى
شب اميد واران ديده بودى

 

تو هرگز زهره، رنگ مهربانى
از اين زيبا نگاران ديده بودى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1843+

از مجموع شعر نقاش خیال

ديدمت دوش دگر اهل وفا را نشِناسى
شاهى و،زين سبب اى يار گدا را نشناسى

 

مى خرامى و ندانى تو در اين خانه ويران
كه دلش نام بُود هستى و ما را نشناسى

 

زده چشم تو بلا بر دل ديوانه زارم
چونكه دور از غم و دردى تو بلا را نشناسى

 

گذرى از سر كوى من و لطفى ننمائى
تو بزرگى و منِ بى سر و پا را نشناسى

 

زر گرفتم رخ خود از غم و رنج تو كه شايد
سويم آيى و، بديدم كه طلا را نشناسى

 

شده از موى چليپاى تو كارم همه مشكل
تو مسلمان نئى زين روى خدا را نشناسى

 

در بهاى نگهى جان به رهت باخته زهره
نكنى ديده به سويم، چو بها را نشناسى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1307+

از مجموعه شعر نقاش خیال

دوش ديدم چشم مستش غرق راز زندگى
لعل او افسون و من افسانه ساز زندگى

 

عيش و مستى شد ز عشقش بر هواخواهان حرام
شد نصيبم از غمش شام دراز زندگى

 

اشك خونينم به راه وصل او از ديده ريخت
شد ز عشقش حاصلم راز و نياز زندگى

 

تا ببينم روى زيبايش، به صد سوز و گداز
روز و شب پيموده ام شيب و فراز زندگى

 

قسمت ما نيست غير از حسرت و رنج و عذاب
قسمت دونان فقط شد حرص و آز زندگى

 

مدتى هجران كشيدم تا بديدم روى او
از رخ زيباش مى باريد ناز زندگى

 

شد قدم در زير بار عشق او همچون هلال
از جفاى او نديدم روى باز زندگى

 

زهره را از شربت وصلش نباشد قسمتى
شد به جام او فقط سوز و گداز زندگى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1497+

از مجموعه شعر نقاش خیال

چه ديده اى كه دگر جانبم نظر نكنى
به سوى كلبه ام اى ماه من گذر نكنى 

 

چرا ز راه محبت تو اى شكوفه ناز
به كوى عاشق غمديده ات سفر نكنى

 

منم فدات چو پروانه اى به وقت سحر
تو شمع جمعى و در خرمنم شرر نكنى

 

من از وفا و محبت دريغ مى نكنم
تو جور بر من مسكين كنى و گر نكنى

 

اگر به پاكدلان رو كنى سزاوار است
وگر به تنگدلان خو كنى ضرر نكنى

 

قدم خميده از آن قامت دلارايت
دلم رميده به لبخند چون شكر نكنى

 

به پيشگاه خيالت گشاده ام ره دل
كه تو محبت ما را زدل به در نكنى

 

به هر كجا كه روى اى مه جهان افروز
زلطف، زهره خود را ز خود خبر نكنى

  زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1507+