fatemehmehdizadehzohreh

از مجموعه شعر نقاش خیال

سرو شرمنده از آن قامت زیباى تو شد

 پست شمشاد از آن قد دلاراى تو شد

 

دل كه خونین شد و آشفته و بى سامان گشت

 باز مأواش در آن زلف سمن ساى تو شد

 

آنكه در حلقه رندان جهان منزل داشت

 دیدمش خاك نشین بر در مأواى تو شد

 

مفتى شهر كه سجاده كشیدى بر دوش

 عاقبت مست از آن ساغر و میناى تو شد

 

آنكه از خنجر ابروى تو شد كشته عشق

 باز هم زنده از آن لعل مسیحاى تو شد

 

عقل از خانه و كاشانه فرارى گردید

 زانكه مغلوب دل و خواهش بى جاى تو شد

 

عاشق بیدل دیوانه پیمانه پرست

 تا كه چشمش به تو افتاد شكیباى تو شد

 

زهره از روز ازل كین قد و بالاى تو دید

 تا كه جان داشت به تن محو تماشاى توشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1253+

از مجموعه شعر نقاش خیال

زن از عشق و محبت آفریدند
زن از پاكى و عفت آفریدند

 

گمان بد مبر بر زن كه زن را
ز تقوى و ز عصمت آفریدند

 

گِل او را ز كوثر آب دادند
دل او را به جنّت آفریدند

 

خداوندان عشقش خلق كردند
دلش را پر عطوفت آفریدند

 

بهشت آرزویش نام دادند
زن از لطف و نجابت آفریدند

 

جهان بر حُسن رویش خیره كردند
برایش ناز و نعمت آفریدند

 

و لیكن زهره را چون خلق كردند
سرشتش را ز محنت آفریدند

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

2046+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شب بود و ستاره ها نمايان بود
در ظلمت شب چو مهر تابان بود

 

زيبا صنمى به بسترى زيبا
از جور رقيب خويش گريان بود

 

مهتاب كشيده پرده سيمين
بردشت و دمن چو روز رخشان بود

 

از ناله مرغ شب دلم بگرفت
كو از دل و جان هميشه نالان بود

 

از عطر شكوفه ها مشام جان
خوشبو و معطّر و فروزان بود

 

گل با همه ناز و عشوه بر بلبل
از جور و جفاى خود پشيمان بود

 

خوش بود دو چشم نرگس اندر خواب
افسانه سرا هزار و دستان بود

 

در گلبُن عشق و آرزو آن شب
هم مهر و وفا به قيمت ارزان بود

 

آن يار كه بود دشمن جانم
برعكس هميشه شاد و خندان بود

 

در چهره روشن و دل افروزش
نقشى ز يگانگى نمايان بود

 

آمد به سراغم آن بت عيّار
از او گله ها مرا هزاران بود

 

بس شكوه نمودم از فراق او
پژمان شده و ز من گريزان بود

 

باقهر برفت و خَست جان من
آن كس كه اميد و راحت جان بود

 

چيزى كه بجا گذاشت آن دلبر
اندر دل زهره تير مژگان بود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1636+

از مجموعه شعر نقاش خیال

یار ناديده اگر ديده شود
شادمان اين دل رنجيده شود

 

ناز از چشم سياهش بكشم
برمن ار يار پسنديده شود

 

من ز سوداى تو بيدارم اگر
نرگس مست تو خوابيده شود

 

تاب و آرام رود از دل زار
موت بالطف چو تابيده شود

 

چه شود گر كه به شكرانه حُسن
بوسه اى از لب تو چيده شود

 

خبرت هست كه هر شب ما را
آب از هجر تو در ديده شود

 

زهره ام گفت مرو از پى يار
لغو اين عادت پوسيده شود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده

1322+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ناز نگهت كشید باید
بى مهرى تو ندید باید


چشمت كه بُود بلاى جانها
البته به جان خرید باید


هر جاست سخن ز حسن رویت
اینگونه سخن شنید باید


در محفل تو نشست باید
بروصل تو نا رسید باید


گر دست نمی رسد به مویت
پس دامن تو كشید باید


چون شاد نشد دل از نگاهت
از دست غمت رمید باید


اینگونه اشاره هاى ناجور
از چشم زمانه دید باید


از چشم بدت چونیست ایمن
الحمد به تو دمید باید


آرام شود دل رمیده
چون در برت آرمید باید؟


زهره! چو كبوتران به ناگاه
از بام بتان پرید باید

زنده یاد فاطمه مهدی زاده(زهره)

بام بتان

1421+

از مجموعه شعر نقاش خیال

يارم به دست خويش نهال وفا بريد
پيمان دوستى و محبت زما بريد

 

تا گريه ام نبيند و زاريم نشنود
باچشم باز صحبت اهل وفا بريد

 

چون آشنا به جور و جفا گشت لاجرم
از يار آشنا سخن آشنا بريد

 

دانست چونكه هست رخش منبع صفا
زين رو برفت و از نظر ما صفا بريد

 

يك بوسه از لبش به جهانى دريغ كرد
از تشنگان باديه آب بقا بريد

 

چون ديد از وفا و محبت يگانه ام
او پا زكوى زهره خود از جفا بريد

زنده یاد فاطمه مهدیزاده (زهره)

1236+

از مجموعه شعر نقاش خیال

رفته بودم دو سه روزى به تماشاى دگر

غافل از اینكه نباشد چو تو زیباى دگر

 

به امیدى كه بیائى و غم از دل برود

دیده من نگرانست چو شب هاى دگر

 

از نگاه گنه آلود دلم بگریزد

تا فریبم ندهد چشم فریباى دگر

 

رشكم آید كه صبا از تو تمتع گیرد

در گذرگاه و به خلوتگه و هر جاى دگر

 

دوش رفتم به تماشاى گلستان و بهار

سوسن از وصف تو می گفت به گلهاى دگر

 

هر تمنّا ز دل غمزده ام رخت ببست

دارم از چشم تو امروز تمناى دگر

 

من كه گشتم زنگاه تو چنین مست و خراب

باز هم مست ترم ساز به میناى دگر

 

تا تو با آن قد دلجو زده اى راه مرا

نزند راه مرا قامت رعناى دگر

 

این سرى را كه به پایت زده اى از سر خشم

نگذارم زجفاهاى تو در پاى دگر

 

تا جهان باشد و تو رهزن دلها باشىی

نكند وصف تو را زهره زهراى دگر

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

 

1423+

از مجموعه شعر نقاش خیال

جان تو بى مهریت با جان خریدارم هنوز
از نگاه چشم بیمار تو بیمارم هنوز

 

با همه رنگ و ریا و با همه كبر و غرور
من تو را دور از ریا و كبر پندارم هنوز

 

بسكه نوشیدم شراب لعل گون سرخ فام
خون من همرنگ می گشته است و هشیارم هنوز

 

دوش با باد صبا كردم شكایتها ز تو
گفتمش با اینهمه غمها وفادارم هنوز

 

اینهمه با سر دویدم در قفایت اى عجب
باز در عشق تو پابرجا چو پرگارم هنوز

 

دوش گفتم هستیم بردى براى یك نگاه 
گفت با این حال برجانت طلبكارم هنوز

 

اى رقیب اینسان مكن با من نظر از روى خشم
زانكه من از تاب رنج خویش تبدارم هنوز

 

زهره! گر دل داده ام در راه وصلش عیب نیست 
چون به راه عشق او چیزى بدهكارم هنوز

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1736+

از مجموعه شعر نقاش خیال

مغموم و سر بزير شتابم به راه خويش
دم بر نياورم زدل رنج خواه خويش

 

سنگينى گناه به دوشم فشرده است
من غافلم ز سختى بار گناه خويش

 

جز حسرتى نمانده به عالم، پناه دل
كى مىرهم از اين دل حسرت پناه خويش

 

چشمم ز گريه، جلوه باران زياد برد
جانم بسوخت شعله سوزان آه خويش

 

پيوسته ياددوست بُود همجوار دل
در روز نيكبختى و شام سياه خويش

 

زهره به روز بازپسين در ميان خلق
شرمنده ز حاصل عمر تباه خويش

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1245+

از مجموعه شعر نقاش خیال

روز و شب از آتش قهر تو سوزانم چو شمع
از غم هجر رُخت نالان و گریانم چو شمع

 

بیش از این از آتش خشمت مسوزان قلب من
بر سر آتش دارم و آتش به دامانم چو شمع

 

خشم كم كن قهر كم كن لطف آغاز این زمان
من كه از زلف پریشانت پریشانم چو شمع

 

گر خطائى رفت با لطف و صفا نادیده گیر
روى بنما چونكه من از غصه لرزانم چو شمع

 

بخت من شوریده چون مأیوس از مهر توام
روز من تاریك و از هجرت فروزانم چو شمع

 

نیست غیر از ساختن با این دل امیدوار
نیست غیر از سوختن دارو و درمانم چو شمع

 

گر از این پس لطف خود از زهره بنمائى دریغ
خویش را در آتش عشقت بسوزانم چو شمع

  زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1500+