شـمـع،جـمـع،دوسـتـان،عاشـقـانـى،روشـنـى،بـخـش،دل،ديـوانـه،راه،وفـا،مهربانـى،كاشانه،بلبل،خوش،منظرشيريـن،زبان،كلبه،ويرانه،لعل،گوهر،مرجان،درمان

از مجموعه شعر نقاش خیال

دوش با چشمان تو خلوت نمودم
خلوتى شيرين و جانبخش و دلانگيز
با لب لعلت بگفتم داستانی
قصه ام شد از لبان تو شكر ريز
جان به قربانت نمودم اى گل من
كن قبول از عاشقت اين جان ناچيز

 
عمر من شو عشق من شو جان من شو
آرزوى اين دل پژمان من شو

 

گشت عمرم پايمال عشق ديرين
اى غزال من چرا رامم نكردى
همچو خارى من به پاى تو فتادم
اى گل من پس چرا خوارم تو كردى
ماه من، از مشرق عمرم فروزى
روشنائى شب تارم نگردى

 

يار من شو محرم اسرار من شو
آرزوى ديده خونبار من شو

 
شـمـع جـمـع دوسـتـان و عاشـقـانـى
روشـنـى بـخـش دل ديـوانـه مـن
يك شب از راه وفـا و مهربانـى
كـن گـذارى بر در كاشانه من
بلبل خوش منظر شيريـن زبانـم
لانـه كـن در كلبه ويرانه من

 
لعل من شو گوهر و مرجان من شو
داروى اين درد بى درمان من شو

 
دانه هاى اشك من در راه ريزد
تا كه راهت را كند پاك و مصفا
گر نمائى يادى از اين عاشق خود
من به قربانت كنم اين جان تنها
آرزو و عشق و آمال و جوانى
محو شد اندر دل تاريك شبها

 
من گداى راه تو، تو شاه من شو
من فداى روى تو، تو ماه من شو

 
اى دلارامم دلم شد رام چشمت
كاشكى بشكسته پيمانت نبينم
از ازل هر فتنه از چشم تو ديدم
رنج در آن چشم فتانت نبينم
جان من از غصه و اندوه طى شد
غصه و اندوه بر جانت نبينم

 
عهد كن با من تو هم پيمان من شو
يك شبى را از وفا مهمان من شو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1341+