از مجموعه شعر نقاش خیال
بعدِ سالى كه گذشت
كوه غم بر دل من سنگين شد
و زمانى كه چو شب هاى دراز
تيره و بى ثمر و غمگين شد
بى هدف با دل خو كرده به غم
راه خود پوئيدم
راه پر دلهره و بى انجام
طى نمودم من و بر جور زمان خنديدم
بعدِ سالى كه گذشت
او جوابى به من از مهر نداد
به من از بسكه دلش سنگين بود
رفت و وقعى ننهاد
روز و شب بر در كاشانه او
سعى كردم كه شوم خاك رهش
چشم خود بست و از آن راه گذشت
تا مبادا به من افتد نگهش
پاى پر آبله و تيره شب است
راه پر پيچ و خمى در پيش است
آنكه زين راه نمى گردد باز
اين دل سوخته درويش است
سر نوشتم همه جا با غم بود
هدفى جز غم ايّام نماند
دست گرمى ز محبت يك بار
برگ شادى به دل من ننشاند
بعدِ سالى كه گذشت
لطف او جاى به بى مهرى داد
گوئى از اصل به دل مهر نداشت
يا ز مادر همه بى مهر بزاد
بعدِ سالى كه گذشت
يك ندا بر دلم آگاهى داد
گفت يك عمر بمانى دربند
و نيايد صياد
بعدِ سالى كه گذشت
من بماندم، من و تنهائي ها
بعدِ سالى كه گذشت
من بماندم، من و رسوائي ها
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1513+
دیدگاهتان را بنویسید