از مجموعه شعر نقاش خیال

سلام من به تو اى يار جانى
كه يادت مى‏ كنم در هر زمانى

 

تو را خوش باد روز و روزگاران
هميشه شمع تو باشد به ايوان

 

منم با ياد تو هر روز سرگرم
هم از تقصير خدمت باشدم شرم

 

هميشه دل به يادت خسته دارم
تن و جان را به مهرت بسته دارم

 

تو دردم دانى و باشى طبيبم
تو مى‏ دانى ز دنيا بى نصيبم

 

خوش آن چشمى كه باشد در قفايت
خوش آن خاكى كه باشد زير پايت

 

خوش آن مهرى كه بر تو رخ بتابد
خوش آن مَه كو به بالينت شتابد

 

خوش آن جامى كه از آن مى بنوشى
خوش آن جامه كه بر پيكر بپوشى

 

خوش آن آهى كه آيد از لبانت
خوش آن يارى كه باشد مهربانت

 

خوش آن جانى كه در پاى تو ريزد
خوش آن حرفى كه از جان تو ريزد

 

خوش آن شمعى كه بر تو نور پاشد
خوش آن دردى كه بر جانت نباشد

 

خوشا مِى از لبانت نوش كردن
خوشا آن نغمه هايت گوش كردن

 

خوش آن شيرينى و شيرين كلامى
خوشا آن سوختن در عين خامى

 

خوشا در انتظارت جان سپردن
خوشا از هجر سيماى تو مردن

 

خوشا آن نغمه های دلپذیرت
خوشا ديدار روى بى نظيرت

 

اگر درمان تو باشى درد خوشتر
به يادت از دل آه سرد خوشتر

 

نه مى‏ آيم، نه مى‏ آيى كنارم
نه مى‏ بينى دو چشم اشكبارم

 

نه درمان مى ‏كنى درد دلم را
نه مى‏ خواهى بدانى مشكلم را

 

نه مى‏ بينم تو را در انتظارم
نه مى ‏دانى تو راز آشكارم

 

به جاى اينكه دلدارم تو باشى
نمك برقلب مجروحم بپاشى

 

نمی خواهى زمانى سويم آيى
ز من جانا تو دلجوئى نمائى

 

نمى ‏خواهى ببينى شام تارم
نمى ‏جوئى دل اميدوارم

 

نمى‏ خواهى بخوانى نغمه هايم
نمى‏ خواهى بيايى در سرايم

 

نمى‏ خواهى گذارم سر به پايت
نمى‏ دانى به دل دارم وفايت

 

تو دل زين حرف ها آسوده دارى
نه چون من خاطرى فرسوده دارى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1462+

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.