زهره

چاپ نشده

بیش از این ها گهر اشک به دامان کنمت

تا بدین دُر و گهر یک شبه مهمان کنمت

 

تا بمانی به سر عهد و وفا تا به ابد

عاقبت جان گران بر سر پیمان کنمت

 

امشب ای ماه به مویش مکن از شرم نگاه 

ور نه چون زلف سمن ساش پریشان کنمت

 

بسکه ریزم غزل نغز به پایت شب و روز

ترسم ای دوست چو خود مست و غزلخوان کنمت

 

روزی ار با من دلسوخته دمساز شوی

همچو خورشید جهانتاب درخشان کنمت

 

همچو گنجی اگر از لطف بیایی به برم

بی گمان جایگزین در دل ویران کنمت

 

دست کوتاهم اگر دامنت ای مه بگرفت

درد دل از ستم دهر فراوان کنمت

 

در گذر گاه تو ای خسرو خوبان زمان

با صفا خاک از این دیده گریان کنمت

 

همچو شمعی ز فراق تو بسوزم همه شب

خانه ها روشن از این پیکر لرزان کنمت

 

روزی ار بینمت ای یار تو را در سر راه

به چمن آرم و رشگ کل خندان کنمت

 

گر بسازی تو بدین زهره بیدل ز وفا

جان از رنج و الم سوخته قربان کنمت

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1695+

چاپ نشده

کام دلها جز سرابی بیش نیست
یک دو روز عمر خوابی بیش نیست

 

این همه ناز و هیاهوی شباب
غیر شور و التهابی بیش نیست

 

در فضای بی سر انجام جهان
برق هستی جز شهابی بیش نیست

 

زلف دلداری که جان قربان اوست
غیر رمز و پیچ و تابی بیش نیست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1516+