Monthly Archives: فوریه 2017
از مجموعه شعر نقاش خیال
جان تو بى مهریت با جان خریدارم هنوز
از نگاه چشم بیمار تو بیمارم هنوز
با همه رنگ و ریا و با همه كبر و غرور
من تو را دور از ریا و كبر پندارم هنوز
بسكه نوشیدم شراب لعل گون سرخ فام
خون من همرنگ می گشته است و هشیارم هنوز
دوش با باد صبا كردم شكایتها ز تو
گفتمش با اینهمه غمها وفادارم هنوز
اینهمه با سر دویدم در قفایت اى عجب
باز در عشق تو پابرجا چو پرگارم هنوز
دوش گفتم هستیم بردى براى یك نگاه
گفت با این حال برجانت طلبكارم هنوز
اى رقیب اینسان مكن با من نظر از روى خشم
زانكه من از تاب رنج خویش تبدارم هنوز
زهره! گر دل داده ام در راه وصلش عیب نیست
چون به راه عشق او چیزى بدهكارم هنوز
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
به قربان نگاه پرفسون پر ز تیمارت
به چشم خسته من باد درد چشم بیمارت
از این غیرت همى سوزم که هر شب تا سحر باشد
فروغ روى غیرى پرتو افشان شب تارت
دو صد غم ریخت از جانم چو دیدم روى خوبت را
دو صد جان ریزمت در پا، وگر بینم دگر بارت
چه خوش باشد اگر چینم گلى از بوستان تو
چه غم گر صد هزاران زخم خار آید ز گلزارت
فروزانم چو زهره از فروغ روى ماه تو
همى خواهم زچشم بد خدا باشد نگهدارت
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
دلبرى دارم چو رشك جنّتى
نازنین یارى و شیرین لعبتی
خلوتى دارم به شبهاى دراز
با رخ زیباش زیبا خلوتى
دوش دور از چشم مردم داشتم
با دو چشم مست او خوش صحبتى
از خدا خواهم شبى را تا سحر
از مى وصلش بنوشم شربتى
از ازل تیر نگاه دلكشش
زد به قلبم بى محابا ضربتى
یار زیبا روى و زیبا خوى من
دارد از خوبى نشان و شهرتى
آن لب شیرین و گلگون را ببین
بوسه اش دارد فراوان لذّتى
زهره تا گنج غمش بر دل نهاد
گشته داراى منال و ثروتى
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
پشت گردون شده خم بهر مقام استاد
می کند فخر مه و مهر به نام استاد
غیر شاگرد که کاهیدن جانش بیند
که شود با خبر از رنج مدام استاد
یا رب از چیست که این شهر پر از شادى و کام
دمى از عمر نگشته ست به کام استاد
همه دانند که جاى شکر و شهد و شراب
در همه عمر شرنگ است به جام استاد
یاد خوش باد که در دوره شاگردى خویش
همچو جانى به تنم بود کلام استاد
از دل و جان همه در مدرسه کوشا بودیم
ز خدا خواسته بودیم دوام استاد
زنده یاد فاطمه مهدی زاده(زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
گلم تو گلبنم تو گلشنم تو
رفاه و راحت جان و تنم تو
چراغ روى تو نور دل من
امید و آرزوى باطنم تو
…………………………
گلم او همد مم او بلبلم او
دلم او دلبرم او حاصلم او
زهجران خسته و بیچاره اش من
به عالم آفت جان و دلم او
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
نیمه شب از چشمه مهتاب سیمین گشت صحرا
مرغ شب کرد از نواى خویش شورى در دل ما
بر مشام آید ز راهى دور عطر نسترنها
اندرین دنیاى پهناور دلم کى آرمیده
یار من از من رمیده
اى عجب، او رفت و من در این دل شب بى قرارم
یکه و تنها و سرگردان به یادش اشکبارم
جاى آغوشش بود حرمان و حسرت در کنارم
کِى چو من از جمله لذّتهاى عالم پا کشیده
یار من از من رمیده
من فناگشتم فناى این دل زود آشنایم
آشناى او شدم از اوّل و اینهم سزایم
شادى از من شد گریزان فقر و نکبت از قفایم
از زمان کودکى این قلب من شادى ندیده
یار من از من رمیده
اندرین دشت وسیع زندگى کو غمگسارى
کو کسى کم از دل مأیوس بزداید غبارى
نى مرا شمع و چراغى هست اندر شام تارى
نیست همرازى کنار من به غیر از آب دیده
یار من از من رمیده
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

دلبر رمیده
از مجموعه شعر نقاش خیال
غمم غم مونسم غم حاصلم غم
شب و روزم غم و آه دلم غم
مگر اندوده اند از غم گِل من
كه تا آخر غم و از اولم غم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
باید به خرابى جهان گذران ساخت
با فقر و پریشانى و با آه و فغان ساخت
حاصل نبُود گفتن بدبختى خود را
بایست به رنج خود و عیش دگران ساخت
نز دور زمان نالم و نز گردش ایام
باید به همه نیك و بد دور زمان ساخت
از غصه و غم چون نبُود راه فرارى
بایست به عیش و طرب ورطل گران ساخت
ما هیچ شكایت زغم دهر نداریم
باید به قضا و قَدَر و ظلم جهان ساخت
گر بى هنرى سخره كند علم و هنر را
بایست به نابخردى بى هنران ساخت
اى زهره توان ساخت به بى مهرى ایّام
لیكن به خدا با غم هجرش نتوان ساخت
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
مُردم ز بى قرارى، در آرزوى فردا
جان از تنم برون شد، در جستجوى فردا
مستم ز نكهت باد، وزبوى زلف دلدار
گویى فلك نمودست، می در سبوى فردا
این عمر بى سرانجام، وین پیكر بى آرام
هر لحظه می كشانند، ما را به سوى فردا
اى مرگ مهلتم ده، تا لحظه اى ببینم
من روى دلبر خود، تو نیز روى فردا
اى آفتاب زیبا، سر زن ز مشرق بخت
تا من ز دولت تو، خندم به روى فردا
دنیا شود پر از نور، از روشنى خورشید
گیتى شود پر از شور، از رنگ و بوى فردا
من با بهار رویش، دارم هزار نجوا
گر رخت ما كشاند، بختم به سوى فردا
بعد از گذشته اى دور، فرداست روز دیدار
باشد كه زهره بیند، روى نكوى فردا
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
از مجموعه شعر نقاش خیال
تو ترك عشق من كردى و رفتى
ولى من جان به راه تو نهادم
چه در دستم بماند از رنگ هستى
كه هستى در نگاه تو نهادم
نـمی دانم چرا عهـدى كه آن روز
تو با من از وفا، بستن نهادى
پس از آن اى امید و آرزویم
بناى عهد بشكستن نهادى
از اول ساقى بزم زمانه
شرابى تلخ در پیمانه بنهاد
چو خوردم جرعه اى دانستم آن را
براى این دلِ دیوانه بنهاد
به راهت اى گل زیباى هستى
چو دل را خسته دیدى سر نهادیم
چو پیمان وفا كردى فراموش
زخون دل تو را ساغر نهادیم
شــمــا اى آرزوهــاى درونــم
برفتید و مرا تنها نهادید
مرا تنها در این وادى خاموش
به بزم تیره شبها نهادید