از مجموعه شعر نقاش خیال
شعر هم درد مرا درمان نكرد
بيشتر غم هاى من افزون شدند
چون به من رو كرد غم هاى بزرگ
شادماني ها ز در بيرون شدند
آفتاب عمر من پايان گرفت
آن زمان كان دلبر از من روى تافت
بهر كاوش دل به هر جا سر كشيد
خسته شد آواره شد او را نيافت
من به حال دل تأسف مى خورم
بيش و كم دل هم به حال زار من
هاله اى از پيكرش در هر زمان
مى دَمد در ساحت پندار من
ياد روى او برايم آرزوست
آرزوئى روشن و تابنده است
عشق من چون كهكشانى پر فروغ
هست با من تا كه اين تن زنده است
در سياهى هاى دنياى بزرگ
در تباهى هاى اين وادى غم
نغمه اش را مى شنيدم گاه گاه
كو همى مي گفت اكنون مى روم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1247+
دیدگاهتان را بنویسید