از مجموعه شعر نقاش خیال
از سر کوى تو با ناله و افغان رفتم
بادل غمزده و حال پریشان رفتم
اشک بر دامن و با رنج فراوان رفتم
بی کس و خون جگر و بى سر و سامان رفتم
جان و دل باختم و بی دل و بى جان رفتم
تو مپندار که از کوى تو آسان رفتم
منم آن عاشق بیدل که چنین خوار شدم
خوار و بیچاره آن طُـرّه طرّار شدم
مست و مخمور از آن چشم شرر بار شدم
محو افسونگرى یار فسونکار شدم
چون جفا دیده ام اى یار هراسان رفتم
رخت بستم زبـرَت خسته و نالان رفتم
فکر کردم که شدى مونس جان و دل من
شاید از مهر تو آسان بکنى مشکل من
چون بُود مهر تو آغشته به آب و گل من
عاقبت رنج و تعب شد ز جفا حاصل من
آخر از خون جگرتر شده دامان رفتم
از سر کوى تو اى سرو خرامان رفتم
رفتم از دست تو با باد شکایت کردم
شرح حالم ز ازل جمله حکایت کردم
نه که خود گفتم و از قلب روایت کردم
باد را بعد به سوى تو هدایت کردم
تا بگوید به تو، من با رخ پژمان رفتم
همچو گردى شدم و از تو گریزان رفتم
وه که یک ذرّه به من از تو عنایت نرسید
نگهى از تو بدین بنده به غایت نرسید
از دل تنگ به گوش تو شکایت نرسید
یا که پیغام به سویت به رضایت نرسید
دردمند تو بُدم ناشده درمان رفتم
با تن بى رمق ودیده گریان رفتم
رحم کن با من دلسوخته بازى تا کى
راستگو باش بُتا شعبده بازى تا کى
دوست رنجاندن و بیگانه نوازى تا کى
وقت بگذشت دگر قصه درازى تا کى
عاقبت از غم تو سر به گریبان رفتم
قصه عشق تو نایافته پایان رفتم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1386+
دیدگاهتان را بنویسید