از مجموعه شعر نقاش خیال

من تار جان خويشتن، بر پاى مهرت بسته ام
در آرزوى ديدنت، در رهگذر بنشسته ام

 

ترسم ترا رسوا كنم، آشفته و شيدا كنم
مجنون و بى پروا كنم، چون من به تو پيوسته ام

 

اى همزبان خوب من، اى دلبر مطلوب من
نازكدل و محبوب من، بازآ ز هجرت خسته ام

 

هر شب كه مه پيدا شود، چون روى تو زيبا شود
جانم پر از غوغا شود، بينم كه از غم رسته ام

 

بشنو تو اشعار مرا، بنگر شب تار مرا
پس كى به گوشت مى  رسد، اين ناله آهسته ام

 

چشمم سرشك افشانده است، اين دل به راهت مانده است
خلقى ز خويشم رانده است، از بس به تو وابسته ام

 

اين زهره بى خويشتن، دارد به دل دردى كهن
گويى تواى پيمان شكن، اكنون زدامش خسته ا م

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1758+

از مجموعه شعر نقاش خیال

از عشق روى خوب تو چندان گريستم
چون شمع صبح بر سر ايوان گريستم

 

مانند تشنه اى ز پى آب خوشگوار
يا چون مريض از پى درمان گريستم

 

عهدى كه با هزار اميد استوار شد
بشكسته بود، بر سر پيمان گريستم

 

بگذشت و گفت از كه كنى گريه بى جهت
گفتم ز بى وفائى جانان گريستم

 

اشكم بشست روى من بى شكيب و بعد
از پيكرم گذشت و به دامان گريستم

 

از روى نا اميدى و افسردگى و درد
اندوهگين نشسته و پژمان گريستم

 

مشكل نمود فكر تو صبر و قرار من
بر مشكلت ببين كه چه آسان گريستم

 

ديدم به خواب خوش كه توئى در كنار من
از خواب خوش پريده هراسان گريستم

 

روى تو چون بهار بُود زهره را وليك
من بر بهار روى تو باران گريستم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1217+

از مجموعه شعر نقاش خیال

من نهال تازه اى در بزم گلها نیستم
دلربا و دلكش و شوخ و دلارا نیستم

 

من گلى پژمرده ام در دست باد مهرگان
غنچه اى نشكفته از بهر تماشا نیستم

 

بلبلى هستم نوا خوان لیك در بند و قفس
غیر قید زندگى بر دست و بر پا نیستم

 

مرغكى هستم چهارَم جوجه در زیر پر است
ثروتى جز كودكان خوب و زیبا نیستم

 

غیر اشكى راه گم كرده ز چشم روزگار
غیر آهى سرد و مبهم روى لبها نیستم

 

جز نواى گنگ و خاموشى به دشت زندگى
جز دلى خونین و جانى پرتمنّا نیستم

 

غیر نومیدى به جانم نیست تا پایان عمر
غیر موجى بى نشان بر روى دریا نیستم

 

پیكرى در هم فشرده دارم و بى خویشتن
قامتى خم گشته جز از بار غمها نیستم

 

شمعیم لرزان و سوزان و زهستى بى خبر
پیرو پروانه ام از عشق پروا نیستم

 

شعله ام جانسوز اما دلپذیر و دلنواز
زهره ام من لیك در بزم ثریا نیستم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1471+

از مجموعه شعر نقاش خیال

آنكه از الهام او گويا شدم
دور از گفتار او تنها شدم

 

سوختم درآتش عشقش چو شمع
همچنان پروانه بى پروا شدم

 

بسكه بر سر رفته ام در كوى او
عاقبت همچون صبا بى پا شدم

 

ازهمان چشمى كه روزم شد سيه
با همان ناز نگه رسوا شدم

 

چون اسيرم از محبت، زين سبب
در رهش چون سنگ پابرجا شدم

 

چون نسيمى هر طرف دامن كشان
همره طوفان شدم غوغا شدم

 

گاه همچون ابر مى بارم سرشك
گاه همچون رعد طوفانزا شدم

 

زان زمان كان لعل ميگون يافتم
مست گشتم واله و شيدا شدم

 

چونكه مهرش بر من بيدل رسيد
همچو زهره محو و ناپيدا شدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1276+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گلى چون تو چنين زيبا نديدم
چو رويت لاله در صحرا نديدم

 

زبسكه گريه از هجر تو كردم
بسان چشم خود دريا نديدم

 

به اميد وصالت زنده ام من
ولى جز هجر تو جانا نديدم

 

به بستان بهر گل چيدن شدم دوش
به غيراز خار از گل ها نديدم

 

بدادم نسبت چشمت به نرگس
چو چشمت نرگس شهلا نديدم

 

چو زهره عاشق چشم انتظارى
به كوى عشق پا برجا نديدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1517+

از مجموعه شعر نقاش خیال

در خاطر خود نقش ز بالات كشيدم
تصويرى از آن پيكر زيبات كشيدم

 

مستانه كشيدم همه اندام تو امّا
شيرين دهنم گشت چو لبهات كشيدم

 

دل خون شد و از ديده بيامد به تماشا
آن لحظه كه آن چشم فريبات كشيدم

 

من تيرگى موت ز شب وام گرفتم
روشن چو افق جمله سراپات كشيدم

 

يك پرده‏ اى از شرم به روى تو فكندم
در خلوت عشق اينهمه زيبات كشيدم

 

تا آنكه رقيبت نكند جرأت ديدار
يك هاله‏ اى از ناز به هرجات كشيدم

 

در دل به چنين نقش وفا داده‏ ام امّا
دانى زجفايت چه مكافات كشيدم؟

 

در محفل خود جايگزين كردمت اى دوست
چون زهره رُخت را به سماوات كشيدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

2126+

از مجموعه شعر نقاش خیال

من از آنروز كه در راه تو دل باخته بودم
به غلط باخته بودم كه تو نشناخته بودم

 

نوش اگر دست ندادم بكنم نيش تحمل
چون وفا از تو نديدم به غمت ساخته بودم

 

اين شنيدم كه به دلجوئى من قصد نمائى
خانه از بهر چنين واقعه پرداخته بودم

 

به اميدى كه شوم گَرد و به راهت بنشينم
سالها اى مه تابان ز پـِيـَت تاخته بودم

 

دورى از خلق گزيدم كه تو در خاطرم آئى
دل چو پروانه و من همسخن فاخته بودم

 

در قمارى كه زدى دوش دراين مرحله با من
هستيم را به تو اى آفت جان باخته بودم

 

تا نشان گم نكنى خانه و كاشانه زهره
پرچم عشق به بام دلم افراخته بودم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1507+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خوشم از اينكه دور از تو غم جانانه‏ اى دارم
و يا از خون دل جانا به كف پيمانه‏ اى دارم

 

فراموشت شدم اى گل فراموشم نخواهى شد
ز افسون هاى چشم تو به دل افسانه ‏اى دارم

 

ز احوالم نمى‏ پرسى به درمانم نمى‏ كوشى
نمى‏ دانى كه از عشقت دل ديوانه ‏اى دارم

 

گريزانم زهشيارى و مستى هر دو در عالم
همينم بس، كه ياد دلبر مستانه‏ اى دارم

 

نگاه آتشينت چون شرر زد بر دلم گفتم
كه بر شمع وجودت حسرت پروانه ‏اى دارم

 

خيالت زهره نتواند زدل بيرون كند جانا
براى گنج عشقت كنج دل ويرانه‏ اى دارم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1210+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به زير پنجه غم ها اسيرم
بجز حرمان نباشد دستگيرم

 

بجز نامت نيايد بر زبانم
بجز نقشت نباشد در ضميرم

 

به بالينم چه خوش باشد كه آئى
ببينى اشك هاى بى نظيرم

 

زلبهايت بده آب حياتم
مخواه از دست هجرانت بميرم

 

اگر صد سال از رنجم گدازى
ز تو آن دل كه دادم پس نگيرم

 

چگونه با چنين سوز و چنين رنج
صبا بر تو نمى آرد نفيرم

 

بيا اكنون به قول خواجه فارس
«به يك جرعه جوانم كن كه پيرم»

 

قد زهره زعشقت چون هلال است
به فريادم رس اى بدر منيرم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1754+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خواهم كه به پاى تو دهم جان و بميرم
ياد آورمت سستى پيمان و بميرم

 

اين درد كه بر جان من سوخته باشد
از چشم تو جويم ره درمان و بميرم

 

چون جان به تن خسته و فرسوده گرآيى
جان دادن من پس شود آسان و بميرم

 

در رهگذرت بخت شد اَر يار بيايم
راه تو نمايم گهر افشان و بميرم

 

هرگز ندهم مرگ به صد عمر پر از لطف
چون لب بنهم بر لب جانان و بميرم

 

چون زلف سياه تو، پريشان شده خاطر
پيوسته بدين جمع پريشان و بميرم

 

ايكاش كه يكدم شنود گوش من زار
حرفى دو سه از آن لب خندان و بميرم

 

از بسكه زند طعنه به من عارف و عامى
آخر شوم از خلق گريزان و بميرم

 

ايكاش شود لطف خدا شامل و گردم
قربانى آن يار سخندان و بميرم

 

عيب است بَرِ زهره گران جانى عاشق
جان در قدمش من دهم ارزان و بميرم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1263+