اشعار،زهره

 از مجموعه شعر نقاش خیال

مُردم ز بى قرارى، در آرزوى فردا
جان از تنم برون شد، در جستجوى فردا

 

مستم ز نكهت باد، وزبوى زلف دلدار
گویى فلك نمودست، می در سبوى فردا

 

این عمر بى سرانجام، وین پیكر بى آرام
هر لحظه می كشانند، ما را به سوى فردا

 

اى مرگ مهلتم ده، تا لحظه اى ببینم
من روى دلبر خود، تو نیز روى فردا

 

اى آفتاب زیبا، سر زن ز مشرق بخت
تا من ز دولت تو، خندم به روى فردا

 

دنیا شود پر از نور، از روشنى خورشید
گیتى شود پر از شور، از رنگ و بوى فردا

 

من با بهار رویش، دارم هزار نجوا
گر رخت ما كشاند، بختم به سوى فردا

 

بعد از گذشته اى دور، فرداست روز دیدار
باشد كه زهره بیند، روى نكوى فردا 

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

 

1608+

 از مجموعه شعر نقاش خیال

دل زهجر تو نیاسود بیا
بى وفائى ندهد سود بیا

 

هر چه كردیم غلط بود مرو
آنچه گفتیم خطا بود بیا

 

زود رفتى ز بَـرَم دیر مپاى
مُردم از هجر رخت زود بیا

 

دوریت اى زهمه خوبترم
شادیم بُرد و غم افزود بیا

 

با همه لطف و صفا اى گل ناز
نشده دل ز تو خشنـود بیا

 

برق عشقت زده بر خرمن دل
به فلك رفته زدل دود بـیا

 

زان زمانیكه جفا كار شدى
جان زدست تو بفرسود بیا

 

زهره ات با همه ناكامی ها
به هوس دیده نیالود بیا

 زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

دود دل

1323+

از مجموعه شعر نقاش خیال

باید به خرابى جهان گذران ساخت
با فقر و پریشانى و با آه و فغان ساخت

 

حاصل نبُود گفتن بدبختى خود را
بایست به رنج خود و عیش دگران ساخت

 

نز دور زمان نالم و نز گردش ایام 
باید به همه نیك و بد دور زمان ساخت

 

از غصه و غم چون نبُود راه فرارى
بایست به عیش و طرب ورطل گران ساخت

 

ما هیچ شكایت زغم دهر نداریم 
باید به قضا و قَدَر و ظلم جهان ساخت

 

گر بى هنرى سخره كند علم و هنر را
بایست به نابخردى بى هنران ساخت

 

اى زهره توان ساخت به بى مهرى ایّام
لیكن به خدا با غم هجرش نتوان ساخت

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1434+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به قربان نگاه پرفسون پر ز تیمارت

به چشم خسته من باد درد چشم بیمارت

 

از این غیرت همى سوزم که هر شب تا سحر باشد

فروغ روى غیرى پرتو افشان شب تارت

 

دو صد غم ریخت از جانم چو دیدم روى خوبت را

دو صد جان ریزمت در پا، وگر بینم دگر بارت

 

چه خوش باشد اگر چینم گلى از بوستان تو

چه غم گر صد هزاران زخم خار آید ز گلزارت

 

فروزانم چو زهره از فروغ روى ماه تو

همى خواهم زچشم بد خدا باشد نگهدارت

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

 

1294+

از مجموعه شعر نقاش خیال

چشمت اى مه چشمه لطف خداست
چشمه لطف خدا بی انتهاست

 

هر که عهدى بست و پیمانى نهاد 
در تمنّاى لبت اینش سزاست

 

دست من از دامن وصلت تهى 
شعر من در وصف رویت نابجاست

 

آنچه نپسندم، ز دستت کبر و ناز
آنچه نپسندى، به عهد خود وفاست

 

یاد روى تو چه یادى دلنواز
فکر وصل تو چه فکرى نابجاست

 

خنده هایت رهزن ایمان و دل 
وعده هاى تو همه پا در هواست

 

از فروغ روى تو دل شادمان
از گل رویت گلستان با صفاست

 

اى خیالت مونس تنهائیم
بى وجود تو وجود من فناست

 

آنچه نپسندم، به جان تو گزند
آنچه بپسندى، به جان من جفاست

 

با کلامى جان زهره شاد کن
چون کلام تو به درد من دواست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

فکر نابجا

1697+

از مجموعه شعر نقاش خیال

از در میكده آئى و نشانت پیداست
هم ز چشمان سیه راز نهانت پیداست

 

دل و جانم بود از عشق تو آكنده ولى
دشمنى با من و هم از دل و جانت پیداست

 

دوش بگذشته زحد مستى و میخوارگیت
مستى آور شده چشمت زهمانت پیداست

 

سخن تلخ اگرگاه برانى به زبان
همچو شكّر بنماید ز دهانت پیداست

 

گفتى اى زهره ز عشق كه تو شاعر شده اى
شاید از عشق من، از طبع روانت پیداست


زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1329+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى دل زكوى او نه مرا پاى رفتن است
از هجر روى او نه مرا چشم خفتن است

 

در بین ما اشارت چشمى كفایت است
حرف نداى عشق نه لازم به گفتن است

 

دانسته ام زسردى رفتار او به خود
پیمان و عهد را به خیال شكستن است

 

صیدى كه در گرفتن او عمر صرف شد
اكنون به فكر رفتن و از دام جستن است

 

از شوق آنكه آید و از غم رهاندم
هرلحظه پاره پاره مرا جامه بر تن است

 

رسمش شكار كردن و در خون كشیدن است
كارم ز دوریَش همه در خون نشستن است

 

گفتم به زهره دل ز تمنّاش وارهان
او در جهان فقط هدفش دل شكستن است

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1454+

از مجموعه شعر نقاش خیال

سرو گفتم ،گفت بالاى من ست
قند گفتم، گفت لبهاى من ست

 

بوسه گفتم، گفت این از من بخواه
گفتمش سر، گفت در پاى من ست

 

غمزه گفتم، گفت از ابروم پرس
ناز گفتم، گفت كالاى من ست

 

اشك گفتم، گفت از هجرم بریز
ماه گفتم، گفت سیماى من ست

 

مهر گفتم، پرده از رخ بر گرفت
زهره گفتم، گفت شیداى من ست

 

عرضه كردم قلب خود در پاى او

خنده زد، كاين خانه مأواى من ست

 

زهره را چون ديد در بزم رقيبب

گفت يا جاى تو يا جاى من ست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده(زهره)

1368+

از مجموعه شعر نقاش خیال

هدیه اى لطف كرده بر من دوست
(هرچه از دوست می رسد نیكوست)

 

جان به قربان هدیه دادن او
كه هر آن نیكوئى بُود با اوست

 

قلب و جان منست و آفت دل
دلبر من كه چون گلى خوشبوست

 

چشم او آیتی ست از مستى
رخ خوبش نمونه مینوست

 

شادم از اینكه یار پر مهرم
خوشزبانست و خرّم و دلجوست

 

مهر او قلب من كند تسخیر
عشق او جاى كرده در رگ و پوست

 

لب نوشین و پر حلاوت او
چشمه نوش و چشم او جادوست

 

اى خدا زهره را بده فرصت
تا بمیرد به راه حضرت دوست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1826+

از مجموعه شعر نقاش خیال

می بینمت كه دیگر، بامن محبتى نیست

 بر من دگر زسویت، از مهر صحبتى نیست

 

یاد تو بر دل من، زیبا و دلنشین است

 گر یاد من برایت، داراى لذّتى نیست

 

دانم كه بین ما دو، بس اختلاف باشد

 لیكن دو روز دنیا، كس را شكایتى نیست

 

از آتش محبت، گرمم نما كه دانم

 برخرمن محبت، جز سردى آفتى نیست

 

من پاك و بى نیازم، از رنگ و رو چو دانى

 آب زلال را هم، جز صافى عادتى نیست

 

دل خوش نما و خوش باش، از صحبت بداندیش

 جز صحبت بداندیش، ما را ملالتى نیست

 

گر كاخ نیكبختى، روى خرابه هاى

 دلها بُود چه حاصل، كانرا سعادتى نیست

 

خوشدار دل كسى را، كاندر جهان نبرده

 بوئى ز آدمیت، جهلش نهایتى نیست

 

زهره به غیر یادت، چیزى به دل ندارد

 بازآ كه بزم ما را، جز شمع حاجتى نیست  

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1229+