از مجموعه شعر نقاش خیال

زهره‏ ام زهره شيرين سُخنم
گرم و روشن كن هر انجمنم

 

آنكه شيرين لب و زيباست توئى
آنكه دلداده و رسواست منم

 

گرچو پروانه نسوزم در جمع
آنقدر هست كه بى خويشتنم

 

بلبل ار نيست به بزم من زار
لاجرم همدم زاغ و زغنم

 

همسر لطفم و همراز وفا
دور از نخوت و از ما و منم

 

هستم اميد كه يك روز ز عمر
از مى‏ لعل تو جامى بزنم

 

ليك گر دست ندادم اين بخت
جز رود عمر به حسرت چكنم

 

گرم و روشن كن هر انجمنم
زهره‏ ام زهره شيرين سخنم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1614+

از مجموعه شعر نقاش خیال

عمريست كه من بر سر كويت نگرانم
از دوريت اى سرو، چو گل جامه درانم

 

بگرفت رقيب از لب تو كام ولى من
هم از تو و از لعل لبت بى خبرانم

 

گه گرد شوم دامنت اى يار بگيرم
گه اشك شوم در غمت از ديده روانم

 

خواهم كه به شكرانه آن ديده مستت
رندانه زنم ساغر و مستانه بخوانم

 

سوداى تو آزاد نمود از غم خويشم
دورى رُخت شعله زده بر دل و جانم

 

بگذار در آغوش تو اى يار بميرم
تا باز به عالم نبود نام و نشانم

 

از زردى رخسار من اى آفت جانها
معلوم شده برهمه كس سرّ نهانم

 

از بسكه زدورى رُخت ناله نمودم
زهره به فلك خسته شد از آه و فغانم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1389+

از مجموعه شعر نقاش خیال

مژده وصل تو را با جان برابر مى ‏كنم
چون ببينم روى خوبت حج اكبر مى ‏كنم

 

هر شب از دورى تو اى نازنينم تا به صبح
خون دل از چشم جاى مى ‏به ساغر مى ‏كنم

 

سيل اشكم راه رفتن بسته من هم لا علاج
خويش را در اشك چشم خود شناور مى‏ كنم

 

باد چون از كوى تو آيد در آغوشش كشم
خاك راهت گر بيابم بر سر افسر مى كنم

 

كفر زلفت راه ايمان بسته ،اى دلدار من
شكوه تو نامسلمان پيش كافر مى ‏كنم

 

خار راهت گشتم اى گل پاى بر فرقم بنِه
گر گذارى فخر بر گردون و خاور مى ‏كنم

 

تا كه ننشيند برويت گَرد ره اى نازنين
من ز اشك چشم خود راه تو را تر مى ‏كنم

 

گر بيائى و رهانى زهره را از درد و رنج
ديگر از دورى رويت ناله كمتر مى كنم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1306+

از مجموعه شعر نقاش خیال

فلك بخاست به جور و زمانه خواست به كينم
كه از دو روزه دنيا به غير رنج نبينم

 

هزار سال اگر عمر از خداى بخواهم
منِ بلاكش دوران تمام عمر چنينم

 

دمى نشد كه به من بخت روى و يار سر آرد
هميشه بى كس و نالان و ناتوان و غمينم

 

گذشت عمر به جرم گناه و توبه نكردم
كه توبه گر بكنم از گنه دو باره همينم

 

ستاده ‏ام به لب پرتگاه مرگ، نبينى؟
نشسته گرگ اجل در قرارگاه كمينم

 

خجل زروى خدا و ز اولياء و بزرگان
منم، چسان مترصد به روز باز پسينم

 

چو لطف و عفو خدا از گناه زهره فزونست
اميدوار به عفوش به انتظار نشينم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده(زهره)

1484+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گوش كن اينجا قسمت مي دهم
بر همه دنيا قسمت مي دهم

 

گاه به مينوى پر از رنگ و بوى
گاه به مينا قسمت مي دهم

 

گه به دل و ديده عشاق زار
گه به ثريا قسمت مي دهم

 

گاه به چشم تر طفل يتيم
يا دل دريا قسمت مي دهم

 

گه به گل و بلبل زيبا پرست
يا رخ زيبا قسمت مي دهم

 

گه به خدا گاه به خاصان او
در شب يلدا قسمت مي دهم

 

يا به دل عاشق جان باخته
اين من تنها قسمت مي دهم

 

گاه به خواهشگرى عاشقان
گه به تمنا قسمت مي دهم

 

گاه به آه دل درمانده اى
كو شده رسوا قسمت مي دهم

 

روى از اين زهره بيدل مپوش
گوش كن اينجا قسمت مي دهم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1304+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به هر روز و ساعت تو را می ستایم
به هر وضع و حالت تو را می ستایم

 

تو اى منبع آرزوى و امیدم
به هنگام صحبت تو را می ستایم

 

تو لطف خدائى تو مهر و وفائى
تو رمز محبت، تو را می ستایم

 

تو اى مادر بهتر از جان شیرین
در این كنج عزلت تو را می ستایم

 

جوانى به راهم تبه كرده اى تو
به رسم غرامت تو را می ستایم

 

بدین راه دور و در این تلخ كامى
در این شهر غربت تو را می ستایم

 

به شادى و غمها، به هنگام شبها
تو اى خسته قامت تو را می ستایم

 

به جاى زمانها كه خوابت ربودم
به روز سلامت تو را می ستایم

 

به جائى كه بهرم بهارت خزان شد
به ایام عزّت تو را می ستایم

 

تو عشق خدائى تو شهر صفائى
ز روى شهامت تو را می ستایم

 

نمى دانمت چون ستایم به گیتى
كه بعد از خدایت تو را می ستایم

 

شكسته است چون آینه روى پاكت
ز زجر و ز محنت تو را می ستایم

 

ره آورد عمرم همین بود مادر
كه من بى نهایت تو را می ستایم

 

ببخشا بدین زهره بى زبانت
كه در هر كجایت تو را می ستایم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1605+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ما بهر دل يار ز اغيار بريديم
بس طعنه از اين كار ز اغيار شنيديم

 

تا شاهد افسونگرى چشم تو باشيم
از خانه خود رخت به كوى تو كشيديم

 

چندانكه جفا كردى و از ما برميدى
نه روى تُرش كرده و نزتو برميديم

 

هر چند كه دين و دل خود باخته بوديم
از عشق رُخت جامه تقوا ندريديم

 

با قهر ز دستم چو تو دامن بكشيدى
چون گوى به سر از پـِيـَت اى يار دويديم

 

درمانده و وامانده و آشفته و نالان
گشتيم سرانجام و به گردت نرسيديم

 

بس فتنه كه از دور زمان بر سرِ ما رفت
چون فتنه چشم تو در اين دور نديديم

 

روزي كه بماند تن و از تن برود جان
باور مكن اى زهره كه از رنج رهيديم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1271+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ما ياد او به مُلك سليمان نمى ‏دهيم
لعل لبش به چشمه حيوان نمى ‏دهيم

 

زر مى‏دهند در ره دلدارخويش و ما
جز سر به راه آن گل خندان نمى‏ دهيم

 

هر چيز زيب دست مهان نيست زين سبب
جز دل به دست آن مه تابان نمى ‏دهيم

 

در راه عشق خويش به غير از وفا به عهد
در راه وصل يار بجز جان نمى ‏دهيم

 

بخت ار مدد نكرد كه پيمانه ‏اى زنيم
جز عمر خويش بر سر پيمان نمى‏ دهيم

 

تا شرح حال ما به تفقد نپرسد او
بر روزگار خود سر و سامان نمى ‏دهيم

 

دلدار ما زمردم دانا و فاضل است
ما دل به دست مردم نادان نمى‏ دهيم

 

مهمان ماست يار در اين تيره شب ولى
جز چشم خويش خانه به مهمان نمى ‏دهيم

 

چون زهره خون فشاند به راهش، به ناز گفت
ما گوش خود به ناله و افغان نمى‏ دهيم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1342+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خدايا كس چو من تنها مگردان
سرى چون من به سامانها مگردان

 

چنين بختى كه كردى قسمت من
نصيب ديگر انسانها مگردان

 

كسى ديگر چو من در دور گردون
جدا از عهد و پيمانها مگردان

 

خدايا همچو من ديگر كسى را
تو دور از جان و جانانها مگردان

 

خدايا بعد از اين هيچ آدمى را
چو من سر در بيابانها مگردان

 

دلى را چون دل من تنگ و تاريك
مثال قلب ويرانها مگردان

 

خدايا جسم و جان دردمندان
تو دور از دست درمانها مگردان

 

خدايا اين دل تاريك ما را
جدا از نور ايمانها مگردان

 

خدايا دست كوتاه مرا هم
تو كوته تر ز دامانها مگردان

 

خدايا زهره بى خانمان را
تو نوميد از در آنها مگردان

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1432+

از مجموعه شعر نقاش خیال

حسرتم از عمر باشد بى محابا سوختن
همچو شمع از فرقت معشوق يكجا سوختن

 

در تمنايم ز بخت خويش كاندر راه عشق
دور از لعل لب او در تمنّا سوختن

 

خواهم از دورى او دور از خوشيها زيستن
از فراق چشم مستش مست و شيدا سوختن

 

تا نگردد فاش اسرارم ميان مرد و زن
خواهم از عشق رخ زيباش زيبا سوختن

 

چون ستاده دوست، افتادن به پايش از ادب
چون نشسته يار، من چون شمع بر پا سوختن

 

سوختن از عشق و با غم ساختن زيبا بود
خاصه از دورى يارى شوخ و زيبا سوختن

 

گفتمش از عشق بايد سوخت يا از هجر تو
گفت بهتر اينكه هم اينجا هم آنجا سوختن

 

گر بسوزد زهره در هر روز و شب عيبش مكن
خوش بُود از دورى چشمى فريبا سوختن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1240+