شاعران،معاصر،زن،ایرانی

از مجموعه شعر نقاش خیال

سرو شرمنده از آن قامت زیباى تو شد

 پست شمشاد از آن قد دلاراى تو شد

 

دل كه خونین شد و آشفته و بى سامان گشت

 باز مأواش در آن زلف سمن ساى تو شد

 

آنكه در حلقه رندان جهان منزل داشت

 دیدمش خاك نشین بر در مأواى تو شد

 

مفتى شهر كه سجاده كشیدى بر دوش

 عاقبت مست از آن ساغر و میناى تو شد

 

آنكه از خنجر ابروى تو شد كشته عشق

 باز هم زنده از آن لعل مسیحاى تو شد

 

عقل از خانه و كاشانه فرارى گردید

 زانكه مغلوب دل و خواهش بى جاى تو شد

 

عاشق بیدل دیوانه پیمانه پرست

 تا كه چشمش به تو افتاد شكیباى تو شد

 

زهره از روز ازل كین قد و بالاى تو دید

 تا كه جان داشت به تن محو تماشاى توشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1253+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شب بود و ستاره ها نمايان بود
در ظلمت شب چو مهر تابان بود

 

زيبا صنمى به بسترى زيبا
از جور رقيب خويش گريان بود

 

مهتاب كشيده پرده سيمين
بردشت و دمن چو روز رخشان بود

 

از ناله مرغ شب دلم بگرفت
كو از دل و جان هميشه نالان بود

 

از عطر شكوفه ها مشام جان
خوشبو و معطّر و فروزان بود

 

گل با همه ناز و عشوه بر بلبل
از جور و جفاى خود پشيمان بود

 

خوش بود دو چشم نرگس اندر خواب
افسانه سرا هزار و دستان بود

 

در گلبُن عشق و آرزو آن شب
هم مهر و وفا به قيمت ارزان بود

 

آن يار كه بود دشمن جانم
برعكس هميشه شاد و خندان بود

 

در چهره روشن و دل افروزش
نقشى ز يگانگى نمايان بود

 

آمد به سراغم آن بت عيّار
از او گله ها مرا هزاران بود

 

بس شكوه نمودم از فراق او
پژمان شده و ز من گريزان بود

 

باقهر برفت و خَست جان من
آن كس كه اميد و راحت جان بود

 

چيزى كه بجا گذاشت آن دلبر
اندر دل زهره تير مژگان بود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1636+

از مجموعه شعر نقاش خیال

یار ناديده اگر ديده شود
شادمان اين دل رنجيده شود

 

ناز از چشم سياهش بكشم
برمن ار يار پسنديده شود

 

من ز سوداى تو بيدارم اگر
نرگس مست تو خوابيده شود

 

تاب و آرام رود از دل زار
موت بالطف چو تابيده شود

 

چه شود گر كه به شكرانه حُسن
بوسه اى از لب تو چيده شود

 

خبرت هست كه هر شب ما را
آب از هجر تو در ديده شود

 

زهره ام گفت مرو از پى يار
لغو اين عادت پوسيده شود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده

1322+

از مجموعه شعر نقاش خیال

يارم به دست خويش نهال وفا بريد
پيمان دوستى و محبت زما بريد

 

تا گريه ام نبيند و زاريم نشنود
باچشم باز صحبت اهل وفا بريد

 

چون آشنا به جور و جفا گشت لاجرم
از يار آشنا سخن آشنا بريد

 

دانست چونكه هست رخش منبع صفا
زين رو برفت و از نظر ما صفا بريد

 

يك بوسه از لبش به جهانى دريغ كرد
از تشنگان باديه آب بقا بريد

 

چون ديد از وفا و محبت يگانه ام
او پا زكوى زهره خود از جفا بريد

زنده یاد فاطمه مهدیزاده (زهره)

1236+

از مجموعه شعر نقاش خیال

مغموم و سر بزير شتابم به راه خويش
دم بر نياورم زدل رنج خواه خويش

 

سنگينى گناه به دوشم فشرده است
من غافلم ز سختى بار گناه خويش

 

جز حسرتى نمانده به عالم، پناه دل
كى مىرهم از اين دل حسرت پناه خويش

 

چشمم ز گريه، جلوه باران زياد برد
جانم بسوخت شعله سوزان آه خويش

 

پيوسته ياددوست بُود همجوار دل
در روز نيكبختى و شام سياه خويش

 

زهره به روز بازپسين در ميان خلق
شرمنده ز حاصل عمر تباه خويش

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1245+

از مجموعه شعر نقاش خیال

من تار جان خويشتن، بر پاى مهرت بسته ام
در آرزوى ديدنت، در رهگذر بنشسته ام

 

ترسم ترا رسوا كنم، آشفته و شيدا كنم
مجنون و بى پروا كنم، چون من به تو پيوسته ام

 

اى همزبان خوب من، اى دلبر مطلوب من
نازكدل و محبوب من، بازآ ز هجرت خسته ام

 

هر شب كه مه پيدا شود، چون روى تو زيبا شود
جانم پر از غوغا شود، بينم كه از غم رسته ام

 

بشنو تو اشعار مرا، بنگر شب تار مرا
پس كى به گوشت مى  رسد، اين ناله آهسته ام

 

چشمم سرشك افشانده است، اين دل به راهت مانده است
خلقى ز خويشم رانده است، از بس به تو وابسته ام

 

اين زهره بى خويشتن، دارد به دل دردى كهن
گويى تواى پيمان شكن، اكنون زدامش خسته ا م

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1758+

از مجموعه شعر نقاش خیال

از عشق روى خوب تو چندان گريستم
چون شمع صبح بر سر ايوان گريستم

 

مانند تشنه اى ز پى آب خوشگوار
يا چون مريض از پى درمان گريستم

 

عهدى كه با هزار اميد استوار شد
بشكسته بود، بر سر پيمان گريستم

 

بگذشت و گفت از كه كنى گريه بى جهت
گفتم ز بى وفائى جانان گريستم

 

اشكم بشست روى من بى شكيب و بعد
از پيكرم گذشت و به دامان گريستم

 

از روى نا اميدى و افسردگى و درد
اندوهگين نشسته و پژمان گريستم

 

مشكل نمود فكر تو صبر و قرار من
بر مشكلت ببين كه چه آسان گريستم

 

ديدم به خواب خوش كه توئى در كنار من
از خواب خوش پريده هراسان گريستم

 

روى تو چون بهار بُود زهره را وليك
من بر بهار روى تو باران گريستم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1217+

از مجموعه شعر نقاش خیال

من نهال تازه اى در بزم گلها نیستم
دلربا و دلكش و شوخ و دلارا نیستم

 

من گلى پژمرده ام در دست باد مهرگان
غنچه اى نشكفته از بهر تماشا نیستم

 

بلبلى هستم نوا خوان لیك در بند و قفس
غیر قید زندگى بر دست و بر پا نیستم

 

مرغكى هستم چهارَم جوجه در زیر پر است
ثروتى جز كودكان خوب و زیبا نیستم

 

غیر اشكى راه گم كرده ز چشم روزگار
غیر آهى سرد و مبهم روى لبها نیستم

 

جز نواى گنگ و خاموشى به دشت زندگى
جز دلى خونین و جانى پرتمنّا نیستم

 

غیر نومیدى به جانم نیست تا پایان عمر
غیر موجى بى نشان بر روى دریا نیستم

 

پیكرى در هم فشرده دارم و بى خویشتن
قامتى خم گشته جز از بار غمها نیستم

 

شمعیم لرزان و سوزان و زهستى بى خبر
پیرو پروانه ام از عشق پروا نیستم

 

شعله ام جانسوز اما دلپذیر و دلنواز
زهره ام من لیك در بزم ثریا نیستم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1471+

از مجموعه شعر نقاش خیال

آنكه از الهام او گويا شدم
دور از گفتار او تنها شدم

 

سوختم درآتش عشقش چو شمع
همچنان پروانه بى پروا شدم

 

بسكه بر سر رفته ام در كوى او
عاقبت همچون صبا بى پا شدم

 

ازهمان چشمى كه روزم شد سيه
با همان ناز نگه رسوا شدم

 

چون اسيرم از محبت، زين سبب
در رهش چون سنگ پابرجا شدم

 

چون نسيمى هر طرف دامن كشان
همره طوفان شدم غوغا شدم

 

گاه همچون ابر مى بارم سرشك
گاه همچون رعد طوفانزا شدم

 

زان زمان كان لعل ميگون يافتم
مست گشتم واله و شيدا شدم

 

چونكه مهرش بر من بيدل رسيد
همچو زهره محو و ناپيدا شدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1276+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گلى چون تو چنين زيبا نديدم
چو رويت لاله در صحرا نديدم

 

زبسكه گريه از هجر تو كردم
بسان چشم خود دريا نديدم

 

به اميد وصالت زنده ام من
ولى جز هجر تو جانا نديدم

 

به بستان بهر گل چيدن شدم دوش
به غيراز خار از گل ها نديدم

 

بدادم نسبت چشمت به نرگس
چو چشمت نرگس شهلا نديدم

 

چو زهره عاشق چشم انتظارى
به كوى عشق پا برجا نديدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1517+