شاعران،معاصر،زن،ایرانی

از مجموعه شعر نقاش خیال

گوش كن اينجا قسمت مي دهم
بر همه دنيا قسمت مي دهم

 

گاه به مينوى پر از رنگ و بوى
گاه به مينا قسمت مي دهم

 

گه به دل و ديده عشاق زار
گه به ثريا قسمت مي دهم

 

گاه به چشم تر طفل يتيم
يا دل دريا قسمت مي دهم

 

گه به گل و بلبل زيبا پرست
يا رخ زيبا قسمت مي دهم

 

گه به خدا گاه به خاصان او
در شب يلدا قسمت مي دهم

 

يا به دل عاشق جان باخته
اين من تنها قسمت مي دهم

 

گاه به خواهشگرى عاشقان
گه به تمنا قسمت مي دهم

 

گاه به آه دل درمانده اى
كو شده رسوا قسمت مي دهم

 

روى از اين زهره بيدل مپوش
گوش كن اينجا قسمت مي دهم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1304+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به هر روز و ساعت تو را می ستایم
به هر وضع و حالت تو را می ستایم

 

تو اى منبع آرزوى و امیدم
به هنگام صحبت تو را می ستایم

 

تو لطف خدائى تو مهر و وفائى
تو رمز محبت، تو را می ستایم

 

تو اى مادر بهتر از جان شیرین
در این كنج عزلت تو را می ستایم

 

جوانى به راهم تبه كرده اى تو
به رسم غرامت تو را می ستایم

 

بدین راه دور و در این تلخ كامى
در این شهر غربت تو را می ستایم

 

به شادى و غمها، به هنگام شبها
تو اى خسته قامت تو را می ستایم

 

به جاى زمانها كه خوابت ربودم
به روز سلامت تو را می ستایم

 

به جائى كه بهرم بهارت خزان شد
به ایام عزّت تو را می ستایم

 

تو عشق خدائى تو شهر صفائى
ز روى شهامت تو را می ستایم

 

نمى دانمت چون ستایم به گیتى
كه بعد از خدایت تو را می ستایم

 

شكسته است چون آینه روى پاكت
ز زجر و ز محنت تو را می ستایم

 

ره آورد عمرم همین بود مادر
كه من بى نهایت تو را می ستایم

 

ببخشا بدین زهره بى زبانت
كه در هر كجایت تو را می ستایم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1605+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ما بهر دل يار ز اغيار بريديم
بس طعنه از اين كار ز اغيار شنيديم

 

تا شاهد افسونگرى چشم تو باشيم
از خانه خود رخت به كوى تو كشيديم

 

چندانكه جفا كردى و از ما برميدى
نه روى تُرش كرده و نزتو برميديم

 

هر چند كه دين و دل خود باخته بوديم
از عشق رُخت جامه تقوا ندريديم

 

با قهر ز دستم چو تو دامن بكشيدى
چون گوى به سر از پـِيـَت اى يار دويديم

 

درمانده و وامانده و آشفته و نالان
گشتيم سرانجام و به گردت نرسيديم

 

بس فتنه كه از دور زمان بر سرِ ما رفت
چون فتنه چشم تو در اين دور نديديم

 

روزي كه بماند تن و از تن برود جان
باور مكن اى زهره كه از رنج رهيديم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1271+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خدايا كس چو من تنها مگردان
سرى چون من به سامانها مگردان

 

چنين بختى كه كردى قسمت من
نصيب ديگر انسانها مگردان

 

كسى ديگر چو من در دور گردون
جدا از عهد و پيمانها مگردان

 

خدايا همچو من ديگر كسى را
تو دور از جان و جانانها مگردان

 

خدايا بعد از اين هيچ آدمى را
چو من سر در بيابانها مگردان

 

دلى را چون دل من تنگ و تاريك
مثال قلب ويرانها مگردان

 

خدايا جسم و جان دردمندان
تو دور از دست درمانها مگردان

 

خدايا اين دل تاريك ما را
جدا از نور ايمانها مگردان

 

خدايا دست كوتاه مرا هم
تو كوته تر ز دامانها مگردان

 

خدايا زهره بى خانمان را
تو نوميد از در آنها مگردان

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1432+

از مجموعه شعر نقاش خیال

حسرتم از عمر باشد بى محابا سوختن
همچو شمع از فرقت معشوق يكجا سوختن

 

در تمنايم ز بخت خويش كاندر راه عشق
دور از لعل لب او در تمنّا سوختن

 

خواهم از دورى او دور از خوشيها زيستن
از فراق چشم مستش مست و شيدا سوختن

 

تا نگردد فاش اسرارم ميان مرد و زن
خواهم از عشق رخ زيباش زيبا سوختن

 

چون ستاده دوست، افتادن به پايش از ادب
چون نشسته يار، من چون شمع بر پا سوختن

 

سوختن از عشق و با غم ساختن زيبا بود
خاصه از دورى يارى شوخ و زيبا سوختن

 

گفتمش از عشق بايد سوخت يا از هجر تو
گفت بهتر اينكه هم اينجا هم آنجا سوختن

 

گر بسوزد زهره در هر روز و شب عيبش مكن
خوش بُود از دورى چشمى فريبا سوختن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1240+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ظلم است رخت دیدن و وصل تو ندیدن
سرگشته چنان باد و به گَردَت نرسیدن

 

ظلم است به بستان رُخت سیر نمودن
یك گل ز وفا از سر شاخ تو نچیدن

 

ظلم است لبت دیدن و بوسى نگرفتن
از آب بقا عمر ابد نا طلبیدن

 

ظلم است به یاد تو شب و روز نشستن
وانگه زدهانت سخن سرد شنیدن

 

ظلم است تو اى صبح امید همه عشاق

یك روز چو خورشید به بامى ندمیدن

 

ظلم است بتا بر سر بازار محبت
چون باربران بار جفاى تو كشیدن

 

ظلم است غم عشق تو بر دل بنهادن
وز دست ستمهاى تواى مه نرهیدن

 

ظلم است چنان خار به راه تو نشستن
چون بر گذرى دامنت اى گل نكشیدن

 

ظلم است به چشم سیهت دل نسپردن
آهو صفت از چشم غزال تو رمیدن

 

ظلم است كه در فصل بهار و گل و سنبل
بركلبه زهره چو نسیمى نوزیدن

 زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1317+

از مجموعه شعر نقاش خیال

باز هم بيشتر از پيش تو بى تابم كن
باز از آتش بى مهرى خود آبم كن

 

يك شب از راه وفا شمع شب تارم شو
بعد از نور و صفا همدم مهتابم كن

 

لحظه اى از نگه مىزده افسونم كن
پس به گوشم ز وفا زمزمه كن خوابم كن

 

بوسه اى از لب لعلت به من ارزانى دار
وانگه از شهد لبت مست مى نابم كن

 

گنج عشقت به دل گمشده مسكين بخش
بى نياز از اثر گوهر نايابم كن

 

زهره را بار ده آنگه كه خطائى سرزد
از بر خويش چنان گوى تو پرتابم كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1206+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى صبا آنگه كه بگذشتى ز كویش یاد من كن
گر گره دادى به زلف مشكبویش یاد من كن

 

چون نوازش كردى اى باد، آن سر و روى نكو را
گر گرفتى بوسه از روى نكویش یاد من كن

 

چون به آزادى دمیدى بر در و بام نگارم
هر زمان گشتى توگرم گفتگویش یاد من كن

 

گر سحرگاهى گذار افتد ترا در باغ و بستان
چون میان گل شدى در جستجویش یاد من کن

 

با دو صد افسون چو شد پیدا نگار مهربانم
چون نشانیدى به نرمى گل به مویش یاد من كن

 

گر گذشتى گاه و بیگاه از كنار بستر او
نور زهره چون فتد بر ماه رویش یاد من كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1604+

از مجموعه شعر نقاش خیال

چشم افسونگر تو گشته بلاى دل من
اين بلا، جان عزيز است براى دل من

 

گرچه يك عمر دل از دست غمت ناله نمود
نرسيدست به گوش تو نداى دل من

 

ندهد دادِ دلِ غمزده ام گر دل تو
مى ستاند ز دلت داد، خداى دل من

 

بِشِكستى و برفتى دل حساس مرا
چونكه نشناختى اى دوست بهاى دل من

 

ز وفا خواسته بودم كه شوى همدم دل
ز خدا خواسته بودى تو فناى دل من

 

بى رضاى تو نبردم به سر، اى يار دمى
ليك يك دم ننشستى به رضاى دل من

 

صبح صادق كه نسيمش ز جنان بر خيزد
نيست در خوبى و صافى به صفاى دل من

 

غير غم، كو به دلم رخت كشيده است مدام
نكند هيچكس آهنگ و هواى دل من

 

چونكه بردى دل نالان و پريشان مرا
شد روان آب دو چشمم ز قفاى دل من

 

تا جهان بوده و دل بوده و دلبر بودست
كس نديدست دلى را به وفاى دل من

 

تا بدانى به دل از دست فراقت چه رسد
كاش يك لحظه دلت بود به جاى دل من

 

بسكه از دست غمت گشت دل زهره خراب
هيچ ويران نرسيدست به پاى دل من

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1552+

ازمجموعه شعر نقاش خیال

كى به گوشم مى رسد پيغام تو
جان من بادا فداى نام تو

كى مرا قسمت شود اين افتخار
چون كبوتر بگذرم از بام تو

جان به لب آمد مرا در بند عشق
كى رهائى باشدم از دام تو

من كه مُردم از خمارى فراق
كى بنوشم جرعه اى از جام تو

هر زمان از من گريزانى چرا
من كه هستم همچو آهو رام تو

جان فداى روى همچون روز تو
دل فداى موى همچون شام تو

خار گشتم در گلستان غمت
تا ببينم چهره گلفام تو

سرو از غم پاى در گِل مانده است
چونكه ديده پيكر و اندام تو

كى شكر باشد چنين شيرين و نغز
همچو شعر زهره اندر كام تو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1422+