فاطمه،مهدی،زاده،(زهره)

از مجموعه شعر نقاش خیال

از عشق روى خوب تو چندان گريستم
چون شمع صبح بر سر ايوان گريستم

 

مانند تشنه اى ز پى آب خوشگوار
يا چون مريض از پى درمان گريستم

 

عهدى كه با هزار اميد استوار شد
بشكسته بود، بر سر پيمان گريستم

 

بگذشت و گفت از كه كنى گريه بى جهت
گفتم ز بى وفائى جانان گريستم

 

اشكم بشست روى من بى شكيب و بعد
از پيكرم گذشت و به دامان گريستم

 

از روى نا اميدى و افسردگى و درد
اندوهگين نشسته و پژمان گريستم

 

مشكل نمود فكر تو صبر و قرار من
بر مشكلت ببين كه چه آسان گريستم

 

ديدم به خواب خوش كه توئى در كنار من
از خواب خوش پريده هراسان گريستم

 

روى تو چون بهار بُود زهره را وليك
من بر بهار روى تو باران گريستم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1217+

از مجموعه شعر نقاش خیال

من نهال تازه اى در بزم گلها نیستم
دلربا و دلكش و شوخ و دلارا نیستم

 

من گلى پژمرده ام در دست باد مهرگان
غنچه اى نشكفته از بهر تماشا نیستم

 

بلبلى هستم نوا خوان لیك در بند و قفس
غیر قید زندگى بر دست و بر پا نیستم

 

مرغكى هستم چهارَم جوجه در زیر پر است
ثروتى جز كودكان خوب و زیبا نیستم

 

غیر اشكى راه گم كرده ز چشم روزگار
غیر آهى سرد و مبهم روى لبها نیستم

 

جز نواى گنگ و خاموشى به دشت زندگى
جز دلى خونین و جانى پرتمنّا نیستم

 

غیر نومیدى به جانم نیست تا پایان عمر
غیر موجى بى نشان بر روى دریا نیستم

 

پیكرى در هم فشرده دارم و بى خویشتن
قامتى خم گشته جز از بار غمها نیستم

 

شمعیم لرزان و سوزان و زهستى بى خبر
پیرو پروانه ام از عشق پروا نیستم

 

شعله ام جانسوز اما دلپذیر و دلنواز
زهره ام من لیك در بزم ثریا نیستم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1471+

از مجموعه شعر نقاش خیال

آنكه از الهام او گويا شدم
دور از گفتار او تنها شدم

 

سوختم درآتش عشقش چو شمع
همچنان پروانه بى پروا شدم

 

بسكه بر سر رفته ام در كوى او
عاقبت همچون صبا بى پا شدم

 

ازهمان چشمى كه روزم شد سيه
با همان ناز نگه رسوا شدم

 

چون اسيرم از محبت، زين سبب
در رهش چون سنگ پابرجا شدم

 

چون نسيمى هر طرف دامن كشان
همره طوفان شدم غوغا شدم

 

گاه همچون ابر مى بارم سرشك
گاه همچون رعد طوفانزا شدم

 

زان زمان كان لعل ميگون يافتم
مست گشتم واله و شيدا شدم

 

چونكه مهرش بر من بيدل رسيد
همچو زهره محو و ناپيدا شدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1276+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گلى چون تو چنين زيبا نديدم
چو رويت لاله در صحرا نديدم

 

زبسكه گريه از هجر تو كردم
بسان چشم خود دريا نديدم

 

به اميد وصالت زنده ام من
ولى جز هجر تو جانا نديدم

 

به بستان بهر گل چيدن شدم دوش
به غيراز خار از گل ها نديدم

 

بدادم نسبت چشمت به نرگس
چو چشمت نرگس شهلا نديدم

 

چو زهره عاشق چشم انتظارى
به كوى عشق پا برجا نديدم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1517+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گوش كن اينجا قسمت مي دهم
بر همه دنيا قسمت مي دهم

 

گاه به مينوى پر از رنگ و بوى
گاه به مينا قسمت مي دهم

 

گه به دل و ديده عشاق زار
گه به ثريا قسمت مي دهم

 

گاه به چشم تر طفل يتيم
يا دل دريا قسمت مي دهم

 

گه به گل و بلبل زيبا پرست
يا رخ زيبا قسمت مي دهم

 

گه به خدا گاه به خاصان او
در شب يلدا قسمت مي دهم

 

يا به دل عاشق جان باخته
اين من تنها قسمت مي دهم

 

گاه به خواهشگرى عاشقان
گه به تمنا قسمت مي دهم

 

گاه به آه دل درمانده اى
كو شده رسوا قسمت مي دهم

 

روى از اين زهره بيدل مپوش
گوش كن اينجا قسمت مي دهم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1304+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به هر روز و ساعت تو را می ستایم
به هر وضع و حالت تو را می ستایم

 

تو اى منبع آرزوى و امیدم
به هنگام صحبت تو را می ستایم

 

تو لطف خدائى تو مهر و وفائى
تو رمز محبت، تو را می ستایم

 

تو اى مادر بهتر از جان شیرین
در این كنج عزلت تو را می ستایم

 

جوانى به راهم تبه كرده اى تو
به رسم غرامت تو را می ستایم

 

بدین راه دور و در این تلخ كامى
در این شهر غربت تو را می ستایم

 

به شادى و غمها، به هنگام شبها
تو اى خسته قامت تو را می ستایم

 

به جاى زمانها كه خوابت ربودم
به روز سلامت تو را می ستایم

 

به جائى كه بهرم بهارت خزان شد
به ایام عزّت تو را می ستایم

 

تو عشق خدائى تو شهر صفائى
ز روى شهامت تو را می ستایم

 

نمى دانمت چون ستایم به گیتى
كه بعد از خدایت تو را می ستایم

 

شكسته است چون آینه روى پاكت
ز زجر و ز محنت تو را می ستایم

 

ره آورد عمرم همین بود مادر
كه من بى نهایت تو را می ستایم

 

ببخشا بدین زهره بى زبانت
كه در هر كجایت تو را می ستایم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1605+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ما بهر دل يار ز اغيار بريديم
بس طعنه از اين كار ز اغيار شنيديم

 

تا شاهد افسونگرى چشم تو باشيم
از خانه خود رخت به كوى تو كشيديم

 

چندانكه جفا كردى و از ما برميدى
نه روى تُرش كرده و نزتو برميديم

 

هر چند كه دين و دل خود باخته بوديم
از عشق رُخت جامه تقوا ندريديم

 

با قهر ز دستم چو تو دامن بكشيدى
چون گوى به سر از پـِيـَت اى يار دويديم

 

درمانده و وامانده و آشفته و نالان
گشتيم سرانجام و به گردت نرسيديم

 

بس فتنه كه از دور زمان بر سرِ ما رفت
چون فتنه چشم تو در اين دور نديديم

 

روزي كه بماند تن و از تن برود جان
باور مكن اى زهره كه از رنج رهيديم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1271+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خدايا كس چو من تنها مگردان
سرى چون من به سامانها مگردان

 

چنين بختى كه كردى قسمت من
نصيب ديگر انسانها مگردان

 

كسى ديگر چو من در دور گردون
جدا از عهد و پيمانها مگردان

 

خدايا همچو من ديگر كسى را
تو دور از جان و جانانها مگردان

 

خدايا بعد از اين هيچ آدمى را
چو من سر در بيابانها مگردان

 

دلى را چون دل من تنگ و تاريك
مثال قلب ويرانها مگردان

 

خدايا جسم و جان دردمندان
تو دور از دست درمانها مگردان

 

خدايا اين دل تاريك ما را
جدا از نور ايمانها مگردان

 

خدايا دست كوتاه مرا هم
تو كوته تر ز دامانها مگردان

 

خدايا زهره بى خانمان را
تو نوميد از در آنها مگردان

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1432+

از مجموعه شعر نقاش خیال

حسرتم از عمر باشد بى محابا سوختن
همچو شمع از فرقت معشوق يكجا سوختن

 

در تمنايم ز بخت خويش كاندر راه عشق
دور از لعل لب او در تمنّا سوختن

 

خواهم از دورى او دور از خوشيها زيستن
از فراق چشم مستش مست و شيدا سوختن

 

تا نگردد فاش اسرارم ميان مرد و زن
خواهم از عشق رخ زيباش زيبا سوختن

 

چون ستاده دوست، افتادن به پايش از ادب
چون نشسته يار، من چون شمع بر پا سوختن

 

سوختن از عشق و با غم ساختن زيبا بود
خاصه از دورى يارى شوخ و زيبا سوختن

 

گفتمش از عشق بايد سوخت يا از هجر تو
گفت بهتر اينكه هم اينجا هم آنجا سوختن

 

گر بسوزد زهره در هر روز و شب عيبش مكن
خوش بُود از دورى چشمى فريبا سوختن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1240+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ظلم است رخت دیدن و وصل تو ندیدن
سرگشته چنان باد و به گَردَت نرسیدن

 

ظلم است به بستان رُخت سیر نمودن
یك گل ز وفا از سر شاخ تو نچیدن

 

ظلم است لبت دیدن و بوسى نگرفتن
از آب بقا عمر ابد نا طلبیدن

 

ظلم است به یاد تو شب و روز نشستن
وانگه زدهانت سخن سرد شنیدن

 

ظلم است تو اى صبح امید همه عشاق

یك روز چو خورشید به بامى ندمیدن

 

ظلم است بتا بر سر بازار محبت
چون باربران بار جفاى تو كشیدن

 

ظلم است غم عشق تو بر دل بنهادن
وز دست ستمهاى تواى مه نرهیدن

 

ظلم است چنان خار به راه تو نشستن
چون بر گذرى دامنت اى گل نكشیدن

 

ظلم است به چشم سیهت دل نسپردن
آهو صفت از چشم غزال تو رمیدن

 

ظلم است كه در فصل بهار و گل و سنبل
بركلبه زهره چو نسیمى نوزیدن

 زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1317+