فاطمه،مهدی،زاده،(زهره)

از مجموعه شعر نقاش خیال

چه ديده اى كه دگر جانبم نظر نكنى
به سوى كلبه ام اى ماه من گذر نكنى 

 

چرا ز راه محبت تو اى شكوفه ناز
به كوى عاشق غمديده ات سفر نكنى

 

منم فدات چو پروانه اى به وقت سحر
تو شمع جمعى و در خرمنم شرر نكنى

 

من از وفا و محبت دريغ مى نكنم
تو جور بر من مسكين كنى و گر نكنى

 

اگر به پاكدلان رو كنى سزاوار است
وگر به تنگدلان خو كنى ضرر نكنى

 

قدم خميده از آن قامت دلارايت
دلم رميده به لبخند چون شكر نكنى

 

به پيشگاه خيالت گشاده ام ره دل
كه تو محبت ما را زدل به در نكنى

 

به هر كجا كه روى اى مه جهان افروز
زلطف، زهره خود را ز خود خبر نكنى

  زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1507+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بیش از این منتظر مكن ما را

 چاره كن قلب ناشكیبا را

 

نگهت آرزوى جان منست

 باز كن دیده فریبا را

 

گر ببارد ز جانبت خنجر

 من به جان می خرم تماشا را

 

كى توانم كه برگزینم من

 غیر تو نازنین زیبا را

 

یك شب از راه لطف پرسیدى؟

 حال این بى قرار تنها را

 

تو كه امروز یاد ما نكنى

 چه بگوئى جواب فردا را

 

این لب و این دهان زیبایت

 به فغان آورد مسیحا را

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1204+

از مجموعه شعر نقاش خیال

پُرگشته زخون دل من ساغرم امشب

 نبوَد بجز از یاد رُخت در برم امشب

 

هر شعر كه سازم همه در پاى تو ریزم

 كورند از این غصه كه من شاعرم امشب

 

اى دوست بیا رنج جدائى به سر آور

 تا پاك كنم راه به چشم ترم امشب

 

چون شمع ز غم سوزم و از عشق گدازم

 اى یار كمك كن كه دم آخرم امشب

 

بس شور و شر از لعل تو و چشم تو دیدم

 باز آى و ببین حاصل شور و شرم امشب

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1367+

از مجموعه شعر نقاش خیال

نوش لب لعل تو ممد حیاتست

 روى فرح بخش تو مفّرح ذاتست

 

ساعت شیرین وصل و تلخى هجران

 بهر من دلشده حیات و مماتست

 

ناز كنى هر چه، ناز توست نیازم

 بوسه بده چون دوام حُسن زكاتست

 

هر سخنى كز دهان تو است چه زیباست

 صحبت تلخ از لبت چو شهد و نباتست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1284+

از مجموعه شعر نقاش خیال

پشت گردون شده خم بهر مقام استاد 
می کند فخر مه و مهر به نام استاد

 

غیر شاگرد که کاهیدن جانش بیند
که شود با خبر از رنج مدام استاد

 

یا رب از چیست که این شهر پر از شادى و کام
دمى از عمر نگشته ست به کام استاد

 

همه دانند که جاى شکر و شهد و شراب
در همه عمر شرنگ است به جام استاد

 

یاد خوش باد که در دوره شاگردى خویش
همچو جانى به تنم بود کلام استاد

 

از دل و جان همه در مدرسه کوشا بودیم

ز خدا خواسته بودیم دوام استاد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده(زهره)

1186+

از مجموعه شعر نقاش خیال

باز هم این دل خونین به تمنّاى تو شد

 زار و پژمرده و طوفانزده در پاى تو شد

 

هر چه اندرز نمودم كه مرو از پى یار

 آخر از روزن دیده به تماشاى تو شد

 

خواست تا راه سر كوى تو گیرد این دل

 لنگ لنگان همه شب بادیه پیماى تو شد

 

هر چه گفتم مرو از خانه و كاشانه خویش

 نشنید از من و محو رخ زیباى تو شد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1325+

از مجموعه شعر نقاش خیال

لطف خود باز به من گر برسانى چه شود

 حال آشفته ما گر تو بدانى چه شود

 

گر شبى با من درمانده بى همدم و یار

 اندرین كلبه ویران گذرانى چه شود

 

گر نگاهى ز وفا بر منِ مسكین فكنى

 راز دلداده ز چشمش تو بخوانى چه شود

 

اى صبا! گر ز من سوخته دل پیغامى

 به دلارام نگارم برسانى چه شود

 

یا از آن گوهر یکدانه سر مستِ خراب

آوری بر من دلداده نشانی چه  شود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1371+

از مجموعه شعر نقاش خیال

افسونگر زمانه اى و یارمى هنوز
دلبسته رقیبى و دلدارمى هنوز

 

پنداشتم ز یاد روى چون روى ز چشم
رفتى ز دیده، لیك به پندارمى هنوز

 

با اینكه لب هزار یك از راز دل نگفت
دریاى بیكرانه اسرارمى هنوز

 

هرچند جام لعل تو دور از لب منست
جانم به لب رسید و طلبكارمی هنوز

زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1316+

از مجموعه شعر نقاش خیال

نام من خواهى اگر، من شاعرى دیوانه ام
همنشین شمعم و همصحبت پروانه ام

 

همره دُردى كشان كوى سربازان عشق
همزبان ساقى و همسایه میخانه ام

 

چونكه گنج عشق در من گشته پنهان لاجرم
با زبانى آتشین و با دلى ویرانه ام

 

نقل و بادام لب و چشمت اگر باشد مدام
ساغرى پر كن كه من دلداده پیمانه ام

 

تا كه یك شب از درم آئى و احیایم كنى
من رهت را پر گهر می سازم از دردانه ام

 

گر بدانم كى به بزمم پا نهى اى سرو ناز
با گل و مى نیك می آرایم این كاشانه ام

 

از سر مستى و شیدائى چو تركم می كنى
كى به گوشت می رسد این ناله مستانه ام

 

ناز پرورد منى، اى من بلا گردان تو
جان نثارت می كنم گر پا نهى در خانه ام

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1501+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ز دست رفت دل من بگو چه چاره كنم
ز دست هجر تو هر روز جامه پاره كنم

 

چو چشم مست و سياهت بريخت خون مرا
چه شكوه از فلك و چرخ و از ستاره كنم

 

ز بسكه فكر تو شد بر وجود من حاكم
نه قادرم كه دگر خويش را اداره كنم

 

بريخت از سرِ انگشت من به راه نمك
چو خواستم كه به لعل لبت اشاره كنم

 

سعادتى چه از اين بِه بُود به مذهب من
كه گاه گاه به روى خوشت نظاره كنم

 

سزاى آنكه نگفتم به روز وصل تو شُكر
ببايدم شب هجران تو شماره كنم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1292+