چشم،بلا،دل،ديوانه،غم،دردى تو بلا،گذرى،سركوى،لطفى،ننمائى،بزرگىی،بى،سروپارا،نشناسى
از مجموع شعر نقاش خیال
ديدمت دوش دگر اهل وفا را نشِناسى
شاهى و، زين سبب اى يار گدا را نشناسى
مى خرامى و ندانى، تو در اين خانه ويران
كه دلش نام بُود، هستى و ما را نشناسى
زده چشم تو بلا بر دل ديوانه زارم
چونكه دور از غم و دردى، تو بلا را نشناسى
گذرى از سر كوى من و لطفى ننمائى
تو بزرگى و، منِ بى سر و پا را نشناسى
زر گرفتم رخ خود از غم و رنج تو كه شايد
سويم آيى و، بديدم كه طلا را نشناسى
شده از موى چليپاى تو كارم همه مشكل
تو مسلمان نئى، زين روى خدا را نشناسى
در بهاى نگهى جان به رَهَت باخته زهره
نكنى ديده به سويم، چو بها را نشناسى
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1307+