از مجموعه شعر نقاش خیال

ز دست رفت دل من بگو چه چاره كنم
ز دست هجر تو هر روز جامه پاره كنم

 

چو چشم مست و سياهت بريخت خون مرا
چه شكوه از فلك و چرخ و از ستاره كنم

 

ز بسكه فكر تو شد بر وجود من حاكم
نه قادرم كه دگر خويش را اداره كنم

 

بريخت از سرِ انگشت من به راه نمك
چو خواستم كه به لعل لبت اشاره كنم

 

سعادتى چه از اين بِه بُود به مذهب من
كه گاه گاه به روى خوشت نظاره كنم

 

سزاى آنكه نگفتم به روز وصل تو شُكر
ببايدم شب هجران تو شماره كنم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1292+

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.