زهره،نقاش،خیال
از مجموعه شعر نقاش خیال
روزم ز رخ قشنگ تو افروزد
جسمم ز عذاب عشق تو مى سوزد
چشمم به ره تو انتظارى دارد
وین دل ز تو آداب وفا آموزد
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1304+
از مجموعه شعر نقاش خیال
اى كتاب من و اى همدم من
مونس شادى و رنج و غم من
اى كه اسرار دلم می دانى
همه جا راز مرا می خوانى
هر چه گفتى به من از یارى بود
از وفا بود و مددكارى بود
هر شبم دانشم افزون سازى
قصرها در دل هامون سازى
هر چه دارم ز تو اندوخته ام
ز تو هر طرح نو آموخته ام
هر ورق بر ورقت دنیائیست
یك جهان دلكشى و زیبائیست
گه سخن از كُه و دریا گوئى
گاه از عرش و ثریا گوئى
قصه ها بهر من آغاز كنى
هر زمان عقده دل باز كنی
گه ز شاهان و گه از كارگران
گه ز ناكامى و رنج دگران
قصه ها گاه ز شب گاه ز روز
گاه از مشعل گیتى افروز
گه ز گل و گاه ز بلبل گوئى
گه ز خیرى و ز سنبل گوئى
گه بهارى چو بهشت آوریَم
همه زیبائى و زشت آوریَم
گاه از دین سخن آغازى تو
گه فسون كار و فسون سازى تو
گه نویدم دهى از خوشبختى
گه ز آرامش و گاه از سختى
سخن از رستم و سهراب كنى
با چنین قصه مرا خواب كنى
گهی از كوروش آن شاه بزرگ
می كنی ساز گه از گله وگرگ
سُخنت نغز و دل انگیز بُـود
هم فرح بخش و طرب خیز بُـود
عشق ها چاشنى صحبت توست
داستان ها اثر همت توست
همه نام نشانم ز تو باد
روشنى دل و جانم ز تو باد
تا تو را دارم اى مونس جان
نشوم بى هدف و بى سامان
زنده یا د فاطمه مهدی زاده
1381+
از مجموعه شعر نقاش خیال
ازهمه دلبركان ماه ترى
به خدا از همه دلخواه ترى
ماهتاب من و خورشيد منى
تو همان زهره و ناهيد منى
رهرو وادى عشق تو منم
بلبل بيدل آن انجمنم
عشق من باعث خوشنامى توست
باعث نيك سرانجامى توست
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1218+
از مجموعه شعر نقاش خیال
گوش كن ناله جانسوز مرا
بـنـِگـر رنــج شــب و روز مــرا
به خدا می رسد از هجر تو جان
به فلك می رسم از رنج زمان
عشق تو آتش و جان چون كاه است
بنگر این عشق چسان جانكاه است
دل به راه تو تبه خواهم كرد
روز چون موت سیه خواهم كرد
آرزوى دل هجران كش من
هم بهار من و هم آتش من
آتشى در دلم افروخته اى
تا كجا جان مرا سوخته اى
سوزش عشق چه خوش سوختنی ست
آتش عشق چه افروختنی ست
عاقبت تاب و توان خواهم داد
بر سر راه تو جان خواهم
عشقم از گوهر جان پاكتر است
دل ز سوداى تو بى باكتر است
زهره دلشاد شود از نگهى
دلش آزاد شود از نگهى
زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)
1402+
از مجموعه شعر نقاش خیال
نیمه شب از چشمه مهتاب سیمین گشت صحرا
مرغ شب کرد از نواى خویش شورى در دل ما
بر مشام آید ز راهى دور عطر نسترنها
اندرین دنیاى پهناور دلم کى آرمیده
یار من از من رمیده
اى عجب، او رفت و من در این دل شب بى قرارم
یکه و تنها و سرگردان به یادش اشکبارم
جاى آغوشش بود حرمان و حسرت در کنارم
کِى چو من از جمله لذّتهاى عالم پا کشیده
یار من از من رمیده
من فناگشتم فناى این دل زود آشنایم
آشناى او شدم از اوّل و اینهم سزایم
شادى از من شد گریزان فقر و نکبت از قفایم
از زمان کودکى این قلب من شادى ندیده
یار من از من رمیده
اندرین دشت وسیع زندگى کو غمگسارى
کو کسى کم از دل مأیوس بزداید غبارى
نى مرا شمع و چراغى هست اندر شام تارى
نیست همرازى کنار من به غیر از آب دیده
یار من از من رمیده
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1294+
بعد مرگم شنوید اینهمه راز از دل من
رازهایی كه نهان گشته كنون در گل من
بنما یید قدم رنجه در این منزل من
بگشا یید زمانی ز وفا مشكل من
گاهی ای عالمیان روح مرا شاد كنید
جان مشتاق مرا از قفس آزاد كنید
اینكه خفته است در این خاك من غمزده ام
رانده خلقم و چون طوطی ماتم زده ام
عندلیبی زگلستان جهان پر زده ام
ماه نخشب منم از چاه اجل سر زده ام
گاه گاهی ز ارادت به مزارم آیید
دیدن حالت غمدیده زارم آیید
مگذارید در این تیره لحد منتظرم
كاندرین خاك من از راز جهان بی خبرم
خو نمودم به قفس مرغك بی بام وپرم
مزنیدم ز وفا بر دل و بر جان شررم
آنكه از تیر اجل گشت چنین خوار منم
زیر این خاك نهان زهره شیرین سخنم
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1727+
از مجموعه شعر نقاش خیال
بنفشه آن گل رویائى من
خمیده قامتش از جور دلدار
لمیده غم زده بر بسترى سبز
شده پژمان زغم برطرْف گلزار
نـه با گلـها سخن گفتى كه گیرد
دل غمگین او را رنگ شادى
نـه با پـروانه ها آمیزشى داشت
نماید تا ز عشق خویش یادى
نه با بلبل كند راز و نیازى
كه شاید عقده دل را گشاید
نه بشنیده سرود دلنوازى
كه زنگ غم ز قلب خود زداید
همى تنها و نالان با دل تنگ
گهى رخ زرد و گه نیلى نموده
دو چشمش بر ره و قلبش فشرده
زبار عشق پشت او خموده
ستاده در شب سرد زمستان
به یك پا برف بر پشتش نشسته
نكرده گرم و راحت پیكر خود
ز سرما زار و لرزان است و خسته
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1548+
از مجموعه شعر نقاش خیال
تو ترك عشق من كردى و رفتى
ولى من جان به راه تو نهادم
چه در دستم بماند از رنگ هستى
كه هستى در نگاه تو نهادم
نـمی دانم چرا عهـدى كه آن روز
تو با من از وفا، بستن نهادى
پس از آن اى امید و آرزویم
بناى عهد بشكستن نهادى
از اول ساقى بزم زمانه
شرابى تلخ در پیمانه بنهاد
چو خوردم جرعه اى دانستم آن را
براى این دلِ دیوانه بنهاد
به راهت اى گل زیباى هستى
چو دل را خسته دیدى سر نهادیم
چو پیمان وفا كردى فراموش
زخون دل تو را ساغر نهادیم
شــمــا اى آرزوهــاى درونــم
برفتید و مرا تنها نهادید
مرا تنها در این وادى خاموش
به بزم تیره شبها نهادید
كسانى كاندرین دنیاى پر درد
خیال راحتى در سر نهادند
پس از چندى كه شد پیمانه ها پر
نشان در منزل دیگر نهادند
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1474+
از مجموع شعر نقاش خیال
مادرم! یـاد محبـت هاى تو
روز و شـب قلـب مرا تسكین دهد
یـاد سیـماى ز رنج آشفته ات
نخل جانـم را بَرى شیـرین دهد
یاد دارم روزگار رفته را
آنكه از یاد همه دورى گزید
روزگارى را كه با صد شوق و شور
نغمه هاى مهر تو بر من دمید
یـاد دارم روزگـارى دور دست
قصـه هاى دلكشـت را وقت خواب
یـاد دارم در دلـــم نـــور امیـد
مى دمیـدى در فضاى رختـخواب
یـاد دارم شـب نـخـوابـی هـاى تـو
در مـیـان ظلـمـت شـب هاى دى
یـاد دارم در بــهــار زنــدگــى
مـی رهـانـیـدى تـو از سـرمـاى دى
كــى بــرم از یـــاد الـــطاف تـــرا
كه به جانم از وفا می ریختى
گر غمى قلب مرا ویران نمود
تو به شادی ها دلم آمیختى
قلب من مملو ز عشق و مهر توست
چونكه جانم از تو هستى یافته
آنكه داده این دل و جان مرا
عشق تو بر قلب و جانم بافته
زنده یادفاطمه مهدیزاده (زهره)
1262+
از مجموعه شعر نقاش خیال
گل سرخى نشسته بر لب جو
بر رخش شبنم بهارى بود
شاد و خندان چو دختر نوروز
قلبش از درد و رنج عارى بود
ناگهش دخترى ز گل بهتر
آمد و دید و بر رُخش خندید
در بَرش ایستاد آن لعبت
دید زیباست فورى او را چید
ساعتى چند زیب پیكر خود
بنمود آن گل گلستان را
چونكه پژمرد بر گرفتش زود
بِفِكند و گذاشت بستان را
تو هم اى زن چو آن گل سورى
خوب و زیبنده اى و زیبائى
گر چه از حُسن هم عقب باشى
تا كه با عفتى فریبائى
چونكه در دست این و آن افتى
زار و پژمرده و پریشانى
هر كسى میكند نظر پَستَت
نه كه دارى سرى نه سامانى
زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)
1366+