غزل

از مجموعه شعر نقاش خیال

در قلب تو اى یار مرا راه نباشد

 ما را بجز از كوى تو درگاه نباشد

 

شمعت چه نیاز است كه در خانه گذارى

 چون روشنى طلعت تو ماه نباشد

 

از بسكه غمت تاخته بر پیكر رنجور

 در این دل طوفان زده‏ ام آه نباشد

 

هركس شده مشغول به سرگرمى دلخواه

 ما را بجز از عشق تو دلخواه نباشد

 

آغوش به هجر تو گشایم همه شب چون

 در كوى وصال تو مرا راه نباشد

 

چون تیر نگاهت به نشان دل ما بود

 ما را بجز از ناله جانكاه نباشد

 

مطلوب همه خلق جهانى تو و لیكن

 چون زهره به كوى تو هواخواه نباشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1252+

از مجموعه شعر نقاش خیال

درد و رنج انتظارم م‏ی كشد

 انتظار مرگبارم می كشد

 

دشمن اَرشُد خصم جان من چه بیم

 هر زمان این دوستدارم می ‏كشد

 

خو گرفتم با گزند روزگار

 فتنه ‏اى اندر كنارم می كشد

 

كى قرارى دردل و جان منست

 چشم مستش بى قرارم می ‏كشد

 

می رود سیماب از چشمم مدام

 چون مه سیمین عذارم می ‏كشد

 

گرچه عمر كس نمی پاید ولى

 وعده ناپایدارم می كشد

 

در نهان هر چند میمیرم مدام

 ناز چشمش آشكارم می ‏كشد

 

می كشد هم صیف و پائیز آن نگاه

 هم زمستان و بهارم می ‏كشد

 

هیچ زیبا رخنه در جانم نكرد

 هجر آن زیبا نگارم می ‏كشد

 

زهره در گرداب غمها دوش گفت

 دوستان رحمى كه یارم می ‏كشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1591+

از مجموعه شعر نقاش خیال

غم مخور گر همه ایّام به كام تو نشد

 یا اگر پرتو امید به بام تو نشد

 

خونما با الم و صبر نما پیشه، اگر

 آهوى وحشى اقبال به دام تو نشد

 

خویش از سكّه مینداز ز درد و غم و رنج

 سكّه بخت چو پیوسته به نام تو نشد

 

كن رهایش چو نسیم و ز هوایش بگریز

 آن كسى را كه هواخواه مدام تو نشد

 

از گذشته بگذر چشم به آینده بدوز

 از لبِ نوشى اگر باده به جام تو نشد

 

یاد او می ‏نكن و دل ز كمندش برهان

 آنكه یك ثانیه دلخوش به پیام تو نشد

 

در گلستان جهان سرو قدان بسیارند

 گل به دست آر اگر خار به دام تو نشد

 

ناله و زارى خود رابه فلك عرضه مدار

 گر فلك برده و گر زهره غلام تو نشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1486+

از مجموعه شعر نقاش خیال

سرو شرمنده از آن قامت زیباى تو شد

 پست شمشاد از آن قد دلاراى تو شد

 

دل كه خونین شد و آشفته و بى سامان گشت

 باز مأواش در آن زلف سمن ساى تو شد

 

آنكه در حلقه رندان جهان منزل داشت

 دیدمش خاك نشین بر در مأواى تو شد

 

مفتى شهر كه سجاده كشیدى بر دوش

 عاقبت مست از آن ساغر و میناى تو شد

 

آنكه از خنجر ابروى تو شد كشته عشق

 باز هم زنده از آن لعل مسیحاى تو شد

 

عقل از خانه و كاشانه فرارى گردید

 زانكه مغلوب دل و خواهش بى جاى تو شد

 

عاشق بیدل دیوانه پیمانه پرست

 تا كه چشمش به تو افتاد شكیباى تو شد

 

زهره از روز ازل كین قد و بالاى تو دید

 تا كه جان داشت به تن محو تماشاى توشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1253+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شب بود و ستاره ها نمايان بود
در ظلمت شب چو مهر تابان بود

 

زيبا صنمى به بسترى زيبا
از جور رقيب خويش گريان بود

 

مهتاب كشيده پرده سيمين
بردشت و دمن چو روز رخشان بود

 

از ناله مرغ شب دلم بگرفت
كو از دل و جان هميشه نالان بود

 

از عطر شكوفه ها مشام جان
خوشبو و معطّر و فروزان بود

 

گل با همه ناز و عشوه بر بلبل
از جور و جفاى خود پشيمان بود

 

خوش بود دو چشم نرگس اندر خواب
افسانه سرا هزار و دستان بود

 

در گلبُن عشق و آرزو آن شب
هم مهر و وفا به قيمت ارزان بود

 

آن يار كه بود دشمن جانم
برعكس هميشه شاد و خندان بود

 

در چهره روشن و دل افروزش
نقشى ز يگانگى نمايان بود

 

آمد به سراغم آن بت عيّار
از او گله ها مرا هزاران بود

 

بس شكوه نمودم از فراق او
پژمان شده و ز من گريزان بود

 

باقهر برفت و خَست جان من
آن كس كه اميد و راحت جان بود

 

چيزى كه بجا گذاشت آن دلبر
اندر دل زهره تير مژگان بود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1636+

از مجموعه شعر نقاش خیال

یار ناديده اگر ديده شود
شادمان اين دل رنجيده شود

 

ناز از چشم سياهش بكشم
برمن ار يار پسنديده شود

 

من ز سوداى تو بيدارم اگر
نرگس مست تو خوابيده شود

 

تاب و آرام رود از دل زار
موت بالطف چو تابيده شود

 

چه شود گر كه به شكرانه حُسن
بوسه اى از لب تو چيده شود

 

خبرت هست كه هر شب ما را
آب از هجر تو در ديده شود

 

زهره ام گفت مرو از پى يار
لغو اين عادت پوسيده شود

زنده یاد فاطمه مهدی زاده

1322+

از مجموعه شعر نقاش خیال

يارم به دست خويش نهال وفا بريد
پيمان دوستى و محبت زما بريد

 

تا گريه ام نبيند و زاريم نشنود
باچشم باز صحبت اهل وفا بريد

 

چون آشنا به جور و جفا گشت لاجرم
از يار آشنا سخن آشنا بريد

 

دانست چونكه هست رخش منبع صفا
زين رو برفت و از نظر ما صفا بريد

 

يك بوسه از لبش به جهانى دريغ كرد
از تشنگان باديه آب بقا بريد

 

چون ديد از وفا و محبت يگانه ام
او پا زكوى زهره خود از جفا بريد

زنده یاد فاطمه مهدیزاده (زهره)

1236+

از مجموعه شعر نقاش خیال

مغموم و سر بزير شتابم به راه خويش
دم بر نياورم زدل رنج خواه خويش

 

سنگينى گناه به دوشم فشرده است
من غافلم ز سختى بار گناه خويش

 

جز حسرتى نمانده به عالم، پناه دل
كى مىرهم از اين دل حسرت پناه خويش

 

چشمم ز گريه، جلوه باران زياد برد
جانم بسوخت شعله سوزان آه خويش

 

پيوسته ياددوست بُود همجوار دل
در روز نيكبختى و شام سياه خويش

 

زهره به روز بازپسين در ميان خلق
شرمنده ز حاصل عمر تباه خويش

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1245+

از مجموعه شعر نقاش خیال

روز و شب از آتش قهر تو سوزانم چو شمع
از غم هجر رُخت نالان و گریانم چو شمع

 

بیش از این از آتش خشمت مسوزان قلب من
بر سر آتش دارم و آتش به دامانم چو شمع

 

خشم كم كن قهر كم كن لطف آغاز این زمان
من كه از زلف پریشانت پریشانم چو شمع

 

گر خطائى رفت با لطف و صفا نادیده گیر
روى بنما چونكه من از غصه لرزانم چو شمع

 

بخت من شوریده چون مأیوس از مهر توام
روز من تاریك و از هجرت فروزانم چو شمع

 

نیست غیر از ساختن با این دل امیدوار
نیست غیر از سوختن دارو و درمانم چو شمع

 

گر از این پس لطف خود از زهره بنمائى دریغ
خویش را در آتش عشقت بسوزانم چو شمع

  زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1500+

از مجموعه شعر نقاش خیال

من تار جان خويشتن، بر پاى مهرت بسته ام
در آرزوى ديدنت، در رهگذر بنشسته ام

 

ترسم ترا رسوا كنم، آشفته و شيدا كنم
مجنون و بى پروا كنم، چون من به تو پيوسته ام

 

اى همزبان خوب من، اى دلبر مطلوب من
نازكدل و محبوب من، بازآ ز هجرت خسته ام

 

هر شب كه مه پيدا شود، چون روى تو زيبا شود
جانم پر از غوغا شود، بينم كه از غم رسته ام

 

بشنو تو اشعار مرا، بنگر شب تار مرا
پس كى به گوشت مى  رسد، اين ناله آهسته ام

 

چشمم سرشك افشانده است، اين دل به راهت مانده است
خلقى ز خويشم رانده است، از بس به تو وابسته ام

 

اين زهره بى خويشتن، دارد به دل دردى كهن
گويى تواى پيمان شكن، اكنون زدامش خسته ا م

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1758+