fatemehmehdizadehzohreh

از مجموعه شعر نقاش خیال

ظلم است رخت دیدن و وصل تو ندیدن
سرگشته چنان باد و به گَردَت نرسیدن

 

ظلم است به بستان رُخت سیر نمودن
یك گل ز وفا از سر شاخ تو نچیدن

 

ظلم است لبت دیدن و بوسى نگرفتن
از آب بقا عمر ابد نا طلبیدن

 

ظلم است به یاد تو شب و روز نشستن
وانگه زدهانت سخن سرد شنیدن

 

ظلم است تو اى صبح امید همه عشاق

یك روز چو خورشید به بامى ندمیدن

 

ظلم است بتا بر سر بازار محبت
چون باربران بار جفاى تو كشیدن

 

ظلم است غم عشق تو بر دل بنهادن
وز دست ستمهاى تواى مه نرهیدن

 

ظلم است چنان خار به راه تو نشستن
چون بر گذرى دامنت اى گل نكشیدن

 

ظلم است به چشم سیهت دل نسپردن
آهو صفت از چشم غزال تو رمیدن

 

ظلم است كه در فصل بهار و گل و سنبل
بركلبه زهره چو نسیمى نوزیدن

 زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1317+

از مجموعه شعر نقاش خیال

باز هم بيشتر از پيش تو بى تابم كن
باز از آتش بى مهرى خود آبم كن

 

يك شب از راه وفا شمع شب تارم شو
بعد از نور و صفا همدم مهتابم كن

 

لحظه اى از نگه مىزده افسونم كن
پس به گوشم ز وفا زمزمه كن خوابم كن

 

بوسه اى از لب لعلت به من ارزانى دار
وانگه از شهد لبت مست مى نابم كن

 

گنج عشقت به دل گمشده مسكين بخش
بى نياز از اثر گوهر نايابم كن

 

زهره را بار ده آنگه كه خطائى سرزد
از بر خويش چنان گوى تو پرتابم كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1206+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى صبا آنگه كه بگذشتى ز كویش یاد من كن
گر گره دادى به زلف مشكبویش یاد من كن

 

چون نوازش كردى اى باد، آن سر و روى نكو را
گر گرفتى بوسه از روى نكویش یاد من كن

 

چون به آزادى دمیدى بر در و بام نگارم
هر زمان گشتى توگرم گفتگویش یاد من كن

 

گر سحرگاهى گذار افتد ترا در باغ و بستان
چون میان گل شدى در جستجویش یاد من کن

 

با دو صد افسون چو شد پیدا نگار مهربانم
چون نشانیدى به نرمى گل به مویش یاد من كن

 

گر گذشتى گاه و بیگاه از كنار بستر او
نور زهره چون فتد بر ماه رویش یاد من كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1604+

از مجموعه شعر نقاش خیال

آمدى اى گل نورسته تو در منزل من
از فروغ رُخت افروخته شد محفل من

 

بنِـه از مهر و وفا پاى تو بر چشم ترم
گر بُود كوچك و تاريك فضاى دل من

 

گره چندى ز سر زلف تو در كارم بود
آمدى چون تو، شد آسان به خدا مشكل من

 

نتوانم كه نهم پا به سر مهر و وفا
كه چو مُردم شِنوى بوى وفا از گِل من

 

همه خواهند كه دلدار خلايق باشند
من نخواهم كه شود جز تو كسى مايل من

 

اندرين شهر كه مردم همه خندان و خوشند
نيست جز رنج و غم از عشق رُخت در دل من

 

فكر وصلت به سر زهره خياليست محال
همه خندند به انديشه بى حاصل من

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

 

1345+

از مجموعه شعر نقاش خیال

چشم افسونگر تو گشته بلاى دل من
اين بلا، جان عزيز است براى دل من

 

گرچه يك عمر دل از دست غمت ناله نمود
نرسيدست به گوش تو نداى دل من

 

ندهد دادِ دلِ غمزده ام گر دل تو
مى ستاند ز دلت داد، خداى دل من

 

بِشِكستى و برفتى دل حساس مرا
چونكه نشناختى اى دوست بهاى دل من

 

ز وفا خواسته بودم كه شوى همدم دل
ز خدا خواسته بودى تو فناى دل من

 

بى رضاى تو نبردم به سر، اى يار دمى
ليك يك دم ننشستى به رضاى دل من

 

صبح صادق كه نسيمش ز جنان بر خيزد
نيست در خوبى و صافى به صفاى دل من

 

غير غم، كو به دلم رخت كشيده است مدام
نكند هيچكس آهنگ و هواى دل من

 

چونكه بردى دل نالان و پريشان مرا
شد روان آب دو چشمم ز قفاى دل من

 

تا جهان بوده و دل بوده و دلبر بودست
كس نديدست دلى را به وفاى دل من

 

تا بدانى به دل از دست فراقت چه رسد
كاش يك لحظه دلت بود به جاى دل من

 

بسكه از دست غمت گشت دل زهره خراب
هيچ ويران نرسيدست به پاى دل من

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1552+

ازمجموعه شعر نقاش خیال

كى به گوشم مى رسد پيغام تو
جان من بادا فداى نام تو

كى مرا قسمت شود اين افتخار
چون كبوتر بگذرم از بام تو

جان به لب آمد مرا در بند عشق
كى رهائى باشدم از دام تو

من كه مُردم از خمارى فراق
كى بنوشم جرعه اى از جام تو

هر زمان از من گريزانى چرا
من كه هستم همچو آهو رام تو

جان فداى روى همچون روز تو
دل فداى موى همچون شام تو

خار گشتم در گلستان غمت
تا ببينم چهره گلفام تو

سرو از غم پاى در گِل مانده است
چونكه ديده پيكر و اندام تو

كى شكر باشد چنين شيرين و نغز
همچو شعر زهره اندر كام تو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1422+

از مجموع شعر نقاش خیال

بيا يك زمان شمع بالين من شو
بيا عشق من جان شيرين من شو

 

به گوشم رسان نغمه دلپذيرت
بيا رهبر كيش و آئين من شو

 

ببين شب نخوابى من از غم تو
تماشاگر اشك رنگين من شو

 

زبالاى خود سايه زن بر سر من
بهار و گل و باغ نسرين من شو

 

به يارى اين قلب بر باد رفته
بيا بعد از اين يار ديرين من شو

 

چو مهر جهانتاب باز آ به سويم
بيا نور چشم جهان بين من شو

 

چو مهتاب يك شب به بزمم قدم نِه
تمناى اين قلب خونين من شو

 

بسوزان ز هجرم مرنجان به قهرم
نوازشگر جان مسكين من شو

 

زغم هاى بى انتها وا رهانم
نشاط دل و جان غمگين من شو

 

به رؤيا شبى در كنارم تو بودى
تو تعبير اين خواب نوشين من شو

 

ببين زير بار گنه خسته پشتم
مددكار اين بار سنگين من شو

 

دل از من مگردان رخ از من مپوشان
بيا زهره و ماه و پروين من شو

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1366+

از مجموعه شعر نقاش خیال

مده رنجم اگر دين دارى اى مه
چه رسم است اين چه آیين دارى اى مه

 

كى آیين محبت اينچنين است
مگر با من سر كين دارى اى مه

 

ببين بالين من تر گشته از اشك
چه شمعى را به بالين دارى اى مه

 

سر جنگ است با من يا سر صُلح
بگو جانا كدامين دارى اى مه

 

چو مژگانت به نازم كشت بينم
به خونم جامه رنگين دارى اى مه

 

همان عطرى كه جانم كرده غارت
تو با گيسوى مشكين دارى اى مه

 

زبانم بسته و لب ها خموش است
چرا قلبم تو خونين دارى اى مه

 

شب و روزت به خرسندى سر آيد
چرا جانم تو غمگين دارى اى مه

 

نشان از مهر خورشيد جهانتاب
بدان روى نگارين دارى اى مه

 

چرا با اينكه زهره مايل توست
نظر بر ماه و پروين دارى اى مه

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1562+
از مجموعه شعر نقاش خیال

دلبرى دارم چو رشك جنّتى
نازنین یارى و شیرین لعبتی


خلوتى دارم به شبهاى دراز 

با رخ زیباش زیبا خلوتى


دوش دور از چشم مردم داشتم

با دو چشم مست او خوش صحبتى


از خدا خواهم شبى را تا سحر

از مى وصلش بنوشم شربتى


از ازل تیر نگاه دلكشش

زد به قلبم بى محابا ضربتى


یار زیبا روى و زیبا خوى من 

دارد از خوبى نشان و شهرتى


آن لب شیرین و گلگون را ببین

بوسه اش دارد فراوان لذّتى


زهره تا گنج غمش بر دل نهاد

گشته داراى منال و ثروتى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

 

1275+

از مجموعه شعر نقاش خیال

تو بزم عيش ياران ديده بودى
عذار گلعذاران ديده بودى

 

گلى در پاى خارى آرميده
غزلخوانش هزاران ديده بودى

 

شقايق هاى خود رو طرْفِ گلزار
كنار جويباران ديده بودى

 

سرشك غم به چشم مست يارى
بنفشه زير باران ديده بودى

 

عروس صبح در دامان گلزار
نشسته در بهاران ديده بودى

 

روانه در ديار عشق و مستى
سمند راهواران ديده بودى

 

به همراه دل خود رفته بودى
قرار بى قراران ديده بودى

 

نشان هائى ز آهوئى رميده
به قلب كوهساران ديده بودى

 

نشسته عاشق چشم انتظارى
كنار چشمه ساران ديده بودى

 

تو راز چشم مستان خوانده بودى
شب اميد واران ديده بودى

 

تو هرگز زهره، رنگ مهربانى
از اين زيبا نگاران ديده بودى

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1843+