zohrehnaghashekhiyal

از مجموعه شعر نقاش خیال

به هر روز و ساعت تو را می ستایم
به هر وضع و حالت تو را می ستایم

 

تو اى منبع آرزوى و امیدم
به هنگام صحبت تو را می ستایم

 

تو لطف خدائى تو مهر و وفائى
تو رمز محبت، تو را می ستایم

 

تو اى مادر بهتر از جان شیرین
در این كنج عزلت تو را می ستایم

 

جوانى به راهم تبه كرده اى تو
به رسم غرامت تو را می ستایم

 

بدین راه دور و در این تلخ كامى
در این شهر غربت تو را می ستایم

 

به شادى و غمها، به هنگام شبها
تو اى خسته قامت تو را می ستایم

 

به جاى زمانها كه خوابت ربودم
به روز سلامت تو را می ستایم

 

به جائى كه بهرم بهارت خزان شد
به ایام عزّت تو را می ستایم

 

تو عشق خدائى تو شهر صفائى
ز روى شهامت تو را می ستایم

 

نمى دانمت چون ستایم به گیتى
كه بعد از خدایت تو را می ستایم

 

شكسته است چون آینه روى پاكت
ز زجر و ز محنت تو را می ستایم

 

ره آورد عمرم همین بود مادر
كه من بى نهایت تو را می ستایم

 

ببخشا بدین زهره بى زبانت
كه در هر كجایت تو را می ستایم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1605+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ما بهر دل يار ز اغيار بريديم
بس طعنه از اين كار ز اغيار شنيديم

 

تا شاهد افسونگرى چشم تو باشيم
از خانه خود رخت به كوى تو كشيديم

 

چندانكه جفا كردى و از ما برميدى
نه روى تُرش كرده و نزتو برميديم

 

هر چند كه دين و دل خود باخته بوديم
از عشق رُخت جامه تقوا ندريديم

 

با قهر ز دستم چو تو دامن بكشيدى
چون گوى به سر از پـِيـَت اى يار دويديم

 

درمانده و وامانده و آشفته و نالان
گشتيم سرانجام و به گردت نرسيديم

 

بس فتنه كه از دور زمان بر سرِ ما رفت
چون فتنه چشم تو در اين دور نديديم

 

روزي كه بماند تن و از تن برود جان
باور مكن اى زهره كه از رنج رهيديم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1271+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ما ياد او به مُلك سليمان نمى ‏دهيم
لعل لبش به چشمه حيوان نمى ‏دهيم

 

زر مى‏دهند در ره دلدارخويش و ما
جز سر به راه آن گل خندان نمى‏ دهيم

 

هر چيز زيب دست مهان نيست زين سبب
جز دل به دست آن مه تابان نمى ‏دهيم

 

در راه عشق خويش به غير از وفا به عهد
در راه وصل يار بجز جان نمى ‏دهيم

 

بخت ار مدد نكرد كه پيمانه ‏اى زنيم
جز عمر خويش بر سر پيمان نمى‏ دهيم

 

تا شرح حال ما به تفقد نپرسد او
بر روزگار خود سر و سامان نمى ‏دهيم

 

دلدار ما زمردم دانا و فاضل است
ما دل به دست مردم نادان نمى‏ دهيم

 

مهمان ماست يار در اين تيره شب ولى
جز چشم خويش خانه به مهمان نمى ‏دهيم

 

چون زهره خون فشاند به راهش، به ناز گفت
ما گوش خود به ناله و افغان نمى‏ دهيم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1342+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خدايا كس چو من تنها مگردان
سرى چون من به سامانها مگردان

 

چنين بختى كه كردى قسمت من
نصيب ديگر انسانها مگردان

 

كسى ديگر چو من در دور گردون
جدا از عهد و پيمانها مگردان

 

خدايا همچو من ديگر كسى را
تو دور از جان و جانانها مگردان

 

خدايا بعد از اين هيچ آدمى را
چو من سر در بيابانها مگردان

 

دلى را چون دل من تنگ و تاريك
مثال قلب ويرانها مگردان

 

خدايا جسم و جان دردمندان
تو دور از دست درمانها مگردان

 

خدايا اين دل تاريك ما را
جدا از نور ايمانها مگردان

 

خدايا دست كوتاه مرا هم
تو كوته تر ز دامانها مگردان

 

خدايا زهره بى خانمان را
تو نوميد از در آنها مگردان

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1432+

از مجموعه شعر نقاش خیال

حسرتم از عمر باشد بى محابا سوختن
همچو شمع از فرقت معشوق يكجا سوختن

 

در تمنايم ز بخت خويش كاندر راه عشق
دور از لعل لب او در تمنّا سوختن

 

خواهم از دورى او دور از خوشيها زيستن
از فراق چشم مستش مست و شيدا سوختن

 

تا نگردد فاش اسرارم ميان مرد و زن
خواهم از عشق رخ زيباش زيبا سوختن

 

چون ستاده دوست، افتادن به پايش از ادب
چون نشسته يار، من چون شمع بر پا سوختن

 

سوختن از عشق و با غم ساختن زيبا بود
خاصه از دورى يارى شوخ و زيبا سوختن

 

گفتمش از عشق بايد سوخت يا از هجر تو
گفت بهتر اينكه هم اينجا هم آنجا سوختن

 

گر بسوزد زهره در هر روز و شب عيبش مكن
خوش بُود از دورى چشمى فريبا سوختن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1240+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بلاى جانى و پيوند جانت مى ‏توان گفتن
صفاى روحى و روح روانت مى ‏توان گفتن

 

جهانسوزت، دلفروزت، دلازارت، دلارامت
فريبت ، آفتت، شيرين زبانت مى ‏توان گفتن

 

نسيم صبح اميدت، نويد عمر جاويدت
درخشان مهرى و نامهربانت مى ‏توان گفتن

 

گُلت، شمعت، شرابت، نشئه‏ ات، رويا و پندارت
به هر چه خوب در دنياست، آنت مى ‏توان گفتن

 

سرشك ديده عاشق، اميد و راحت جانت
رُخت چون برگ گل،ابرو كمانت مى‏ توان گفتن

 

نهال آرزويت، شنبليدت، شاخِ بيدت
لبانت غنچه و شكر دهانت مى ‏توان گفتن

 

گل نازت، نيازت، نازنينت، رنگ مهتابت
دو چشمان منبع راز نهانت مى‏ توان گفتن

 

دلاويزت، دلانگيزت، نكورويت، دلارايت
چو اختر، گه نهان و گه عيانت مى‏ توان گفتن

 

بهارت، سنبلت، نيلوفرت، درياى سيمابت
بهشتت، خنده ات، جان جهانت مى ‏توان گفتن

 

اگر در كلبه و كاشانه ی ويرانه ی زهره
نمائى جلوه، عيش بى گمانت مى‏ توان گفتن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1787+

از مجموعه شعر نقاش خیال

یک غزل با دو وزن

بلاى جانى و پيوند جانت مى ‏توان گفتن                        
صفاى روحى و روح روانت مى ‏توان گفتن

بلای جانی و جان جهانی

صفای روحی و روح روانی

جهانسوزت، دلفروزت، دلازارت، دلارامت                       
فريبت ، آفتت، شيرين زبانت مى ‏توان گفتن

جهانسوز ودلافروز و دلارام

فریب و آفتی،شیرین زبانی

نسيم صبح اميدت، نويد عمر جاويدت                              
درخشان مهرى و نامهربانت مى ‏توان گفتن

نسیم صبح و امید دل من

درخشان مهری و نا مهربانی

گُلت، شمعت، شرابت، نشئه‏ ات، رويا و پندارت            
به هر چه خوب در دنياست، آنت مى ‏توان گفتن  

 گل وشمع و شراب نشئه می

به هر چه خوب در دنیاست آنی

سرشك ديده عاشق، اميد و راحت جانت                          
رُخت چون برگ گل، ابرو كمانت مى‏ توان گفتن

سرشک دیده و امید جانی

رخِ چون برگ گل،ابرو کمانی

نهال آرزويت، شنبليدت، شاخِ بيدت                               
لبانت غنچه و شكر دهانت مى ‏توان گفتن    

نهال آرزو و شاخه بید

لبانت غنچه و شیرین دهانی

گل نازت، نيازت، نازنينت، رنگ مهتابت                         
دو چشمان منبع راز نهانت مى‏ توان گفتن

گل ناز و نیاز و رنگ مهتاب

دوچشمت منبع راز نهانی

دلاويزت، دلانگيزت، نكورويت، دلارايت                             
چو اختر، گه نهان و گه عيانت مى‏ توان گفتن

دلاویز و دلانگیز و نکو روی

چو اختر گه نهان و گه عیانی

بهارت، سنبلت، نيلوفرت، درياى سيمابت                     
بهشتت، خنده ات، جان جهانت مى ‏توان گفتن

بهار و سنبل و دریای سیماب

بهشت و خنده و جان جهانی

اگر در كلبه و كاشانه ی ويرانه ی زهره                                   
نمائى جلوه، عيش بى گمانت مى‏ توان گفتن

 اگر در کلبه ویران زهره

نمایی جلوه،عیش بی گمانی

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1411+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ظلم است رخت دیدن و وصل تو ندیدن
سرگشته چنان باد و به گَردَت نرسیدن

 

ظلم است به بستان رُخت سیر نمودن
یك گل ز وفا از سر شاخ تو نچیدن

 

ظلم است لبت دیدن و بوسى نگرفتن
از آب بقا عمر ابد نا طلبیدن

 

ظلم است به یاد تو شب و روز نشستن
وانگه زدهانت سخن سرد شنیدن

 

ظلم است تو اى صبح امید همه عشاق

یك روز چو خورشید به بامى ندمیدن

 

ظلم است بتا بر سر بازار محبت
چون باربران بار جفاى تو كشیدن

 

ظلم است غم عشق تو بر دل بنهادن
وز دست ستمهاى تواى مه نرهیدن

 

ظلم است چنان خار به راه تو نشستن
چون بر گذرى دامنت اى گل نكشیدن

 

ظلم است به چشم سیهت دل نسپردن
آهو صفت از چشم غزال تو رمیدن

 

ظلم است كه در فصل بهار و گل و سنبل
بركلبه زهره چو نسیمى نوزیدن

 زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1317+

از مجموعه شعر نقاش خیال

باز هم بيشتر از پيش تو بى تابم كن
باز از آتش بى مهرى خود آبم كن

 

يك شب از راه وفا شمع شب تارم شو
بعد از نور و صفا همدم مهتابم كن

 

لحظه اى از نگه مىزده افسونم كن
پس به گوشم ز وفا زمزمه كن خوابم كن

 

بوسه اى از لب لعلت به من ارزانى دار
وانگه از شهد لبت مست مى نابم كن

 

گنج عشقت به دل گمشده مسكين بخش
بى نياز از اثر گوهر نايابم كن

 

زهره را بار ده آنگه كه خطائى سرزد
از بر خويش چنان گوى تو پرتابم كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1206+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى صبا آنگه كه بگذشتى ز كویش یاد من كن
گر گره دادى به زلف مشكبویش یاد من كن

 

چون نوازش كردى اى باد، آن سر و روى نكو را
گر گرفتى بوسه از روى نكویش یاد من كن

 

چون به آزادى دمیدى بر در و بام نگارم
هر زمان گشتى توگرم گفتگویش یاد من كن

 

گر سحرگاهى گذار افتد ترا در باغ و بستان
چون میان گل شدى در جستجویش یاد من کن

 

با دو صد افسون چو شد پیدا نگار مهربانم
چون نشانیدى به نرمى گل به مویش یاد من كن

 

گر گذشتى گاه و بیگاه از كنار بستر او
نور زهره چون فتد بر ماه رویش یاد من كن

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1604+