fatemehmehdizadehzohreh

از مجموعه شعر نقاش خیال

لب لعل تو آب زندگانیست
سراغ شهد را اینجا نشانیست

 

نصیب آنكه گشت آن چشمه نوش
نویدش زندگى جاودانیست

 

هر آنچ از زندگانى كرده ام سیر
در این دنیا غم بى همزبانیست

 

بُود كارم به راهت سر سپردن
ولى كار تو با ما سر گرانیست

 

گذر بر كشتگان تیر عشقت
كى آنان را به از این مژدگانیست

 

درون دفتر قلب خرابم
همیشه گنج عشقت بایگانیست

 

جفا اى بى وفا، كردن ندانى
همیشه رهزن عمر و جوانیست

 

مخور زهره غم بى لطفى یار
كه اشعارت پر از لطف و معانیست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1596+

از مجموعه شعر نقاش خیال

می بینمت كه دیگر، بامن محبتى نیست

 بر من دگر زسویت، از مهر صحبتى نیست

 

یاد تو بر دل من، زیبا و دلنشین است

 گر یاد من برایت، داراى لذّتى نیست

 

دانم كه بین ما دو، بس اختلاف باشد

 لیكن دو روز دنیا، كس را شكایتى نیست

 

از آتش محبت، گرمم نما كه دانم

 برخرمن محبت، جز سردى آفتى نیست

 

من پاك و بى نیازم، از رنگ و رو چو دانى

 آب زلال را هم، جز صافى عادتى نیست

 

دل خوش نما و خوش باش، از صحبت بداندیش

 جز صحبت بداندیش، ما را ملالتى نیست

 

گر كاخ نیكبختى، روى خرابه هاى

 دلها بُود چه حاصل، كانرا سعادتى نیست

 

خوشدار دل كسى را، كاندر جهان نبرده

 بوئى ز آدمیت، جهلش نهایتى نیست

 

زهره به غیر یادت، چیزى به دل ندارد

 بازآ كه بزم ما را، جز شمع حاجتى نیست  

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1229+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بعد از این از پى این دل به كجا باید رفت
در پى این دل دیوانه چرا باید رفت

 

او ندانست حق صحبت دیرین و برفت
پس چرا از پى این بى سرو پاباید رفت


حاصل زندگیم در ره دل باخته شد
دست خالى تن خسته، ز چرا باید رفت


نه چراغى به رهم تا كه رهم بنماید
كوركورانه به آهنگ صدا باید رفت


راه دوریست كه هیچ آخر آن پیدانیست
یك شبه با دل خونین، به خدا باید رفت


چون برفت او و بجا هیچ نشانى نگذاشت
به سراغش پس از این در همه جا باید رفت


وه كه با پاى پر از آبله در كوه و كمر
با دل خون شده و سوز و نوا باید رفت


تا به كى زهره كنى شكوه ز بى مهرى او
در ره یار به صد لطف و صفا باید رفت

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1379+

چاپ نشده

بیش از این ها گهر اشک به دامان کنمت

تا بدین دُر و گهر یک شبه مهمان کنمت

 

تا بمانی به سر عهد و وفا تا به ابد

عاقبت جان گران بر سر پیمان کنمت

 

امشب ای ماه به مویش مکن از شرم نگاه 

ور نه چون زلف سمن ساش پریشان کنمت

 

بسکه ریزم غزل نغز به پایت شب و روز

ترسم ای دوست چو خود مست و غزلخوان کنمت

 

روزی ار با من دلسوخته دمساز شوی

همچو خورشید جهانتاب درخشان کنمت

 

همچو گنجی اگر از لطف بیایی به برم

بی گمان جایگزین در دل ویران کنمت

 

دست کوتاهم اگر دامنت ای مه بگرفت

درد دل از ستم دهر فراوان کنمت

 

در گذر گاه تو ای خسرو خوبان زمان

با صفا خاک از این دیده گریان کنمت

 

همچو شمعی ز فراق تو بسوزم همه شب

خانه ها روشن از این پیکر لرزان کنمت

 

روزی ار بینمت ای یار تو را در سر راه

به چمن آرم و رشگ کل خندان کنمت

 

گر بسازی تو بدین زهره بیدل ز وفا

جان از رنج و الم سوخته قربان کنمت

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1695+

از مجموعه شعر نقاش خیال

دلم را بردى و جان هم فدایت

 بیا تا راز دل گویم برایت

 

به غیر از جان و دل چیزى ندارم

 به رسم ارمغان ریزم به پایت

 

دعاى هر شب و روزم همین است

 زچشم بد نگهدارد خدایت

 

رها كن بیش از اینم تیر غمزه

 كه باشد سینه آماج بلایت

 

چه شبهائى كه از هجرت نخفتم

 شدم همراز با جور و جفایت

 

بهاى بوسه تو نقد جان است

 بده بوسه بپردازم بهایت

 

رخ خوبت زمن پنهان مگردان

 تو را من دوست دارم بی نهایت

 

گرفته روى ماهت جعد سنبل

 كه من قربان آن موى و لقایت

 

شبى در بزم ناچیزم فرود آى

 دریغ از من مگردان این عنایت

 

به عمرى خون دل خوردم در این راه

 جفا دیدم به امید وفایت

 

سراپا پیكر زهره شده گوش

 كه شاید بشنود روزى صدایت

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1534+

از مجموعه شعر نقاش خیال

هر روز به یاد تو، چشمم به جهان وا شد

 هر شب زفراق تو، این دل به تمنا شد

 

آگه نئى از قلبم، پرسان نئى از حالم

 كین دل زچه رو خون شد، چشمم زچه دریا شد

 

آرام دل و جانم،دیدار تو درمانم

 از بهر رخ زیبات، هر حادثه پیدا شد

 

جان بهر تمنایت، دادن نه عجب باشد

  صبر و دل و آرامم، در راه تو زیبا شد

 

تا بى تو به سر بردم، كى عمر حساب آید

 چشمم به رخت وا شد، نطقم ز تو گویا شد

 

اى داروى درد من، بین چهره زرد من

 كز دورى روى تو، آهم به ثریا شد

 

اى ماه دل افروزم، دلدار شب و روزم

 می ‏سازم و می ‏سوزم،تا دل زتو شیدا شد

 

گشته زتو سنگین دل، كارم به جهان مشكل

 اى آفت جان و دل، چشمم زتو بینا شد

 

هر گاه كه از لبهات، یك بوسه طلب كردم

 با ناز و ادا گفتى، موكول به فردا شد

 

گر زهره به نطق آمد، از عشق تو زیبا بود

 تلقین سخندانیش، از عالم بالا شد

زنده یاد قاطمه مهدی زاده (زهره)

1696+

از مجموعه شعر نقاش خیال

زمانى دلم از تو غافل نباشد

 دلى كز تو غافل بُود دل نباشد

 

همى گریم و سوزم از هجر ماهى

 كه یكشب مرا شمع محفل نباشد

 

از این عشق درد آور جانگَزایم

 به غیر از غم و رنج حاصل نباشد

 

بیا دیده روشنم خانه توست

 بِه از دیده بهر تو منزل نباشد

 

نبیند اگر سرو، بالاى خوبت

 همیشه وِرا پاى در گل نباشد

 

زدل فكر وصلش نما، زهره بیرون

 كسى را چنین فكر باطل نباشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1322+

از مجموعه شعر نقاش خیال

در قلب تو اى یار مرا راه نباشد

 ما را بجز از كوى تو درگاه نباشد

 

شمعت چه نیاز است كه در خانه گذارى

 چون روشنى طلعت تو ماه نباشد

 

از بسكه غمت تاخته بر پیكر رنجور

 در این دل طوفان زده‏ ام آه نباشد

 

هركس شده مشغول به سرگرمى دلخواه

 ما را بجز از عشق تو دلخواه نباشد

 

آغوش به هجر تو گشایم همه شب چون

 در كوى وصال تو مرا راه نباشد

 

چون تیر نگاهت به نشان دل ما بود

 ما را بجز از ناله جانكاه نباشد

 

مطلوب همه خلق جهانى تو و لیكن

 چون زهره به كوى تو هواخواه نباشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1252+

از مجموعه شعر نقاش خیال

درد و رنج انتظارم م‏ی كشد

 انتظار مرگبارم می كشد

 

دشمن اَرشُد خصم جان من چه بیم

 هر زمان این دوستدارم می ‏كشد

 

خو گرفتم با گزند روزگار

 فتنه ‏اى اندر كنارم می كشد

 

كى قرارى دردل و جان منست

 چشم مستش بى قرارم می ‏كشد

 

می رود سیماب از چشمم مدام

 چون مه سیمین عذارم می ‏كشد

 

گرچه عمر كس نمی پاید ولى

 وعده ناپایدارم می كشد

 

در نهان هر چند میمیرم مدام

 ناز چشمش آشكارم می ‏كشد

 

می كشد هم صیف و پائیز آن نگاه

 هم زمستان و بهارم می ‏كشد

 

هیچ زیبا رخنه در جانم نكرد

 هجر آن زیبا نگارم می ‏كشد

 

زهره در گرداب غمها دوش گفت

 دوستان رحمى كه یارم می ‏كشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1591+

از مجموعه شعر نقاش خیال

غم مخور گر همه ایّام به كام تو نشد

 یا اگر پرتو امید به بام تو نشد

 

خونما با الم و صبر نما پیشه، اگر

 آهوى وحشى اقبال به دام تو نشد

 

خویش از سكّه مینداز ز درد و غم و رنج

 سكّه بخت چو پیوسته به نام تو نشد

 

كن رهایش چو نسیم و ز هوایش بگریز

 آن كسى را كه هواخواه مدام تو نشد

 

از گذشته بگذر چشم به آینده بدوز

 از لبِ نوشى اگر باده به جام تو نشد

 

یاد او می ‏نكن و دل ز كمندش برهان

 آنكه یك ثانیه دلخوش به پیام تو نشد

 

در گلستان جهان سرو قدان بسیارند

 گل به دست آر اگر خار به دام تو نشد

 

ناله و زارى خود رابه فلك عرضه مدار

 گر فلك برده و گر زهره غلام تو نشد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1486+