از مجموعه شعر نقاش خیال

منم دريا توئى آن گوى زيبا
كه در آغوش امواجش غنوده
بيا، آغوش من بهر تو باز است
هميشه قلب من جاى تو بوده

 

بيا، رؤياى قلب بى نصيبم
به اشكم در دل شب ها نظر كن
در اين دنياى پر سوز پر الهام
به شهر آرزو با من سفر كن

 

اگر روزم چو موى تو سياه است
چه غم دارم، كه دلدارم تو هستى
فريبم ده نويدم ده بيازار
طبيب قلب بيمارم تو هستى

 

نگاهم كن ببين يار تو هستم
چرا بى مهرى اى يار دل افروز
شب و روزم به ياد تو سر آيد
چرا از من گريزانى شب و روز

 

به يادت هست چشمت روز اول
چسان با قلب زارم آشنا شد
همين قلب نزار بى شكيبم
چگونه خانه رنج و بلا شد

 

چرا بگريزى از آغوشم اى ماه
چو نورى كز دل شبها گريزد
مشو ترسان و از من رو مگردان
چو موجى كز دل دريا گريزد

 

به ديده مى‏ نشانم اى گل ناز
چو باز آئى و از رنجم رهانى
به مژگان پاك سازم خاك راهت
چو آهنگم كنى بعد از زمانى

 

جز اين دردانه‏ ها كز ديده ريزد
در اين ويرانه دل گنجى ندارم
كه باشد لايق پاى تو اى ماه
پذير اين ارمغان شاهوارم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1420+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گل سرخى نشسته بر لب جو
بر رخش شبنم بهارى بود
شاد و خندان چو دختر نوروز
قلبش از درد و رنج عارى بود

 

ناگهش دخترى ز گل بهتر
آمد و دید و بر رُخش خندید
در بَرش ایستاد آن لعبت
دید زیباست فورى او را چید

 

ساعتى چند زیب پیكر خود
بنمود آن گل گلستان را
چونكه پژمرد بر گرفتش زود
بِفِكند و گذاشت بستان را

 

تو هم اى زن چو آن گل سورى
خوب و زیبنده اى و زیبائى
گر چه از حُسن هم عقب باشى
تا كه با عفتى فریبائى

 

چونكه در دست این و آن افتى
زار و پژمرده و پریشانى
هر كسى میكند نظر پَستَت
نه كه دارى سرى نه سامانى 

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1366+

از مجموعه شعر نقاش خیال

اى داروى درد و مونس جان
اى همدم روزگار سختى
اى مرهم جان خسته من
بازآ كه دل مرا تو خَستى

 

اى آفت عمر و زندگانى
اى شمع شب دراز ديجور
اى يار عزيز دلنوازم
شد كلبه‏ ام از رخ تو پرنور

 

اى برده زجمع عاشقان دل
جانم به ره تو رايگان است
پيمانه عمر گشته لبريز
نالان شده جسم و ناتوان است

 

با اين همه سختى زمانه
پروانه صفت به گِرد شمعم
بال و پر من بسوخت امّا
افسانه سرا و شمع جمعم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1215+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شعر هم درد مرا درمان نكرد
بيشتر غم هاى من افزون شدند
چون به من رو كرد غم هاى بزرگ
شادماني ها ز در بيرون شدند

 

آفتاب عمر من پايان گرفت
آن زمان كان دلبر از من روى تافت
بهر كاوش دل به هر جا سر كشيد
خسته شد آواره شد او را نيافت

 

من به حال دل تأسف مى‏ خورم
بيش و كم دل هم به حال زار من
هاله‏ اى از پيكرش در هر زمان
مى‏ دَمد در ساحت پندار من

 

ياد روى او برايم آرزوست
آرزوئى روشن و تابنده است
عشق من چون كهكشانى پر فروغ
هست با من تا كه اين تن زنده است

 

در سياهى‏ هاى دنياى بزرگ
در تباهى‏ هاى اين وادى غم
نغمه‏ اش را مى‏ شنيدم گاه گاه
كو همى مي گفت اكنون مى ‏روم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1247+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به نور چهره زيباى خورشيد
به قلب روشن شب زنده داران
به سرخى گل سرخ و شقايق
به سبزى طبيعت در بهاران

 

به روح عاشقان رنجديده
به بانگ مرغ حق اندر دل شب
به چهر پاك ماه آسمان ها
به رخشان گوهر و تابنده كوكب

 

به بانگ ساربان در صبح صادق
به زيبائى شب در كوه و صحرا
به آن انديشه و رؤياى خاموش
كه خفته در دل تاريك شب ها

 

به چشم نرگس و گيسوى سنبل
به شاخ بيد و بالاى سپيدار
به آغاز و به انجام زمانه
به راه پر نشيب و رنج بسيار

 

به آن يكتا كه ما را آفريده
به آن دانش كه داده بر روان ها
به اشك چشم طفل بى گناهى
كه بنشيند همى بر قلب جان ها

 

به سيماى نزار دخت رنجور
كه با ياد تو هستم تا لب گور

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1389+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خداى من در امید را بر روى من بگشا

ببخشا بر من و ناچیزیم اى قادر مطلق

غمم بسیار و شادى كم، تمام زندگى ماتم

براى اینهمه غم ها و محنت ها، توئى محرم توئى محرم

توئى از كهكشان برتر، توئى از عشق والاتر

خداى داور یكتا، در این دنیا و آن دنیا، توئى بالاتر و بهتر

تو می دانى كه من، این كمترین بندگانت

بجز عفوت بجز بخشایشت چیزى نمی خواهم

بجز نامت نمی خوانم، بجز اسمت كلامى را نمی دانم

تو دانائى و من نادان، و با تو بسته ام پیمان

كه تا جان در بدن دارم، ره و رسم تو را پویم، تو را جویم، تو را جویم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1441+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شبى سرد و غبار آلود

 

شبى كو از سیاهى گشته قیر اندود

 

درون خانه اى تنگ و پر از حسرت

 

درون كلبه اى بى حاصل و بى دود


زنى آبستن، از درد و پریشانى به خود پیچید


زمانه بر چنین آبستنى خندید


زمانه رنج ها را دوست دارد


زمانه عاشق رنج است


زمانه عاشق درد است


زمان بگذشت و درد زن فزون گردید


زمان بگذشت و زن از درد پیچید و زبون 
گردید


زن همسایه را خواندند


زن همسایه آمد تا ببیند درد آن زن را


سپس دیگر زنان هم آمدند از در


و بنمودند شور و شر


چنان از درد می زد ناله و شیون


چنان بر یكدگر دندان خود را می فشرد آن 
زن


زنان بودند همدردش


كه آنها هم زمانى درد او را لمس می كردند


كه آنها هم زمانى همچو او درد آشنا بودند


چراغى كور سو می زد به كُنج رَف


چراغى نور خود را بر در و دیوار می پاشید


ولى زن طاقتش طى شد


نفهمید او كه این دیدارها كى شد


و او بعد از زمانى صحبت و جنجال


كه دردش بُد بدین منوال


خداى مهربان مهرش فزون تر شد


زنى در دهر مادر شد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1309+

از مجموعه شعر نقاش خیال

دلم اميدوار است

كه روز نامرادي ها سر آيد

كه خورشيد سعادت ها بر آيد

دلم اميدوار است

كه ياد آرد قرار و عهد و پيمان

كه مشكل‏ ها نمايد بر من آسان

دلم اميد وار است

كه آيد عذر خواه و خنده بر لب

به ناگه در دل شب

نشيند در كنارم

ببيند حال زارم

دلم اميدوار است

كه يارم در كنار آيد دوباره

نگيرد بعد از اين از من كناره

كند همچون گذشته عشوه آغاز

نمايد صحبت از عشق آن فسون ساز

و آن دنياى بى غم

كه ما بوديم با هم

دلم اميدوار است

كه اين دل را ز دست غم رهاند

اميد و آرزو بر دل نشاند

زغم ها پاك سازد خاطر من

نمايد رحم بر چشم‏ تر من

دلم اميدوار است

كه دل شاد است ديگركه اين دل از غم آزاد است ديگر

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1354+

از مجموعه شعر نقاش خیال

به پاس این همه شب زنده داری ‏ها

نمی خواهى شبى را شمع بزم خالیم گردى؟

به پاس این همه مهر و محبت‏ ها

نمی خواهى وفا را همدم و همراه خود سازى ؟

بیا فانوس چشمت را فرا راه شبم آویز

و از بیگانگى بگریز

نماز صبح را بعداز افول ماه می ‏خوانم

پس از آن منتظر بر راه می ‏مانم

كه در آن كوره راه عشق شاید سایه‏ ات را روى دیوارى ببینم من

و بعد از آن گل بوسه ز لبهایت بچینم من

گل بوسه چه خوشبو و چه خوشرنگ است

از آن لبها كه گفتارش خوش آهنگ است

چرا باید من و تو با جدائی ها دو تا باشیم

بیا تا ما بسازیم از تو و از من

بیا با هم دو تایى همدل و همداستان باشیم

زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1399+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بعد سالى كه گذشت

كوه غم بر دل من سنگين شد

و زمانى كه چو شب هاى دراز

تيره و بى ثمر و غمگين شد

بى هدف با دل خو كرده به غم

راه خود پوئيدم

راه پر دلهره و بى انجام

طى نمودم من و بر جور زمان خنديدم

بعد سالى كه گذشت

او جوابى به من از مهر نداد

به من از بسكه دلش سنگين بود

رفت و وقعى ننهاد

روز و شب بر در كاشانه او

سعى كردم كه شوم خاك رهش

چشم خود بست و از آن راه گذشت

تا مبادا به من افتد نگهش

پاى پر آبله و تيره شب است

راه پر پيچ و خمى در پيش است

آنكه زين راه نمى ‏گردد باز

اين دل سوخته درويش است

سر نوشتم همه جا با غم بود

هدفى جز غم ايّام نماند

دست گرمى ز محبت يك بار

برگ شادى به دل من ننشاند

بعد سالى كه گذشت

لطف او جاى به بى مهرى داد

گوئى از اصل به دل مهر نداشت

يا ز مادر همه بى مهر بزاد

بعد سالى كه گذشت

يك ندا بر دلم آگاهى داد

گفت يك عمر بمانى دربند

و نيايد صياد

بعد سالى كه گذشت

من بماندم، من و تنهائي ها

بعد سالى كه گذشت

من بماندم، من و رسوائي ها

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1512+