شاعران،معاصر،زن،ایرانی

از مجموعه شعر نقاش خیال

به آن چشم سیاهت من اسیرم

 خیال روى تو نقش ضمیرم

نیَم لایق كه آئى در سرایم

       همى خواهم كه در راهت بمیرم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1232+

ازمجموعه شعر نقاش خیال

هواى خوش زكوى دلبر آید

نواى خوش ز سوز دل بر آید

رواق دیده من خانه اوست

چو در بندم ز راه دیگر آید

رنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)


1403+

از مجموعه شعر نقاش خیال

دیدم چو لبش یاد نمودم شكّر

آشفته و خشمین به من انداخت نظر

گفتم چه خطا رفت كه رنجیده شدى

گفتا كه عوام كى شناسد گوهر

زنده یاد فاطمه مهدی زاده

1499+

از مجموعه شعر نقاش خیال

ازهمه دلبركان ماه ترى
به خدا از همه دلخواه ترى

ماهتاب من و خورشيد منى
تو همان زهره و ناهيد منى

رهرو وادى عشق تو منم
بلبل بيدل آن انجمنم

عشق من باعث خوشنامى توست
باعث نيك سرانجامى توست

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1218+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گوش كن ناله جانسوز مرا
بـنـِگـر رنــج شــب و روز مــرا

 

به خدا می رسد از هجر تو جان
به فلك می رسم از رنج زمان

 

عشق تو آتش و جان چون كاه است
بنگر این عشق چسان جانكاه است

 

دل به راه تو تبه خواهم كرد
روز چون موت سیه خواهم كرد

 

آرزوى دل هجران كش من
هم بهار من و هم آتش من

 

آتشى در دلم افروخته اى
تا كجا جان مرا سوخته اى

 

سوزش عشق چه خوش سوختنی ست
آتش عشق چه افروختنی ست

 

عاقبت تاب و توان خواهم داد
بر سر راه تو جان خواهم 

 

عشقم از گوهر جان پاكتر است
دل ز سوداى تو بى باكتر است

 

زهره دلشاد شود از نگهى
دلش آزاد شود از نگهى

زنده یادفاطمه مهدی زاده (زهره)

1402+

از مجموعه شعر نقاش خیال

بنفشه آن گل رویائى من

خمیده قامتش از جور دلدار

لمیده غم زده بر بسترى سبز

شده پژمان زغم برطرْف گلزار

 

نـه با گلـها سخن گفتى كه گیرد

دل غمگین او را رنگ شادى

نـه با پـروانه ها آمیزشى داشت

نماید تا ز عشق خویش یادى

 

نه با بلبل كند راز و نیازى

كه شاید عقده دل را گشاید

نه بشنیده سرود دلنوازى

كه زنگ غم ز قلب خود زداید

 

همى تنها و نالان با دل تنگ

گهى رخ زرد و گه نیلى نموده

دو چشمش بر ره و قلبش فشرده

زبار عشق پشت او خموده

 

ستاده در شب سرد زمستان

به یك پا برف بر پشتش نشسته

نكرده گرم و راحت پیكر خود

ز سرما زار و لرزان است و خسته

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1548+

از مجموع شعر نقاش خیال

مادرم! یـاد محبـت هاى تو
روز و شـب قلـب مرا تسكین دهد
یـاد سیـماى ز رنج آشفته ات
نخل جانـم را بَرى شیـرین دهد

 

یاد دارم روزگار رفته را
آنكه از یاد همه دورى گزید
روزگارى را كه با صد شوق و شور
نغمه هاى مهر تو بر من دمید

 

یـاد دارم روزگـارى دور دست
قصـه هاى دلكشـت را وقت خواب
یـاد دارم در دلـــم نـــور امیـد
مى دمیـدى در فضاى رختـخواب

 

یـاد دارم شـب نـخـوابـی هـاى تـو
در مـیـان ظلـمـت شـب هاى دى
یـاد دارم در بــهــار زنــدگــى
مـی رهـانـیـدى تـو از سـرمـاى دى

 

كــى بــرم از یـــاد الـــطاف تـــرا
كه به جانم از وفا می ریختى
گر غمى قلب مرا ویران نمود
تو به شادی ها دلم آمیختى

 

قلب من مملو ز عشق و مهر توست
چونكه جانم از تو هستى یافته
آنكه داده این دل و جان مرا
عشق تو بر قلب و جانم بافته

زنده یادفاطمه مهدیزاده (زهره)

1262+

از مجموعه شعر نقاش خیال

گل سرخى نشسته بر لب جو
بر رخش شبنم بهارى بود
شاد و خندان چو دختر نوروز
قلبش از درد و رنج عارى بود

 

ناگهش دخترى ز گل بهتر
آمد و دید و بر رُخش خندید
در بَرش ایستاد آن لعبت
دید زیباست فورى او را چید

 

ساعتى چند زیب پیكر خود
بنمود آن گل گلستان را
چونكه پژمرد بر گرفتش زود
بِفِكند و گذاشت بستان را

 

تو هم اى زن چو آن گل سورى
خوب و زیبنده اى و زیبائى
گر چه از حُسن هم عقب باشى
تا كه با عفتى فریبائى

 

چونكه در دست این و آن افتى
زار و پژمرده و پریشانى
هر كسى میكند نظر پَستَت
نه كه دارى سرى نه سامانى 

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1366+

از مجموعه شعر نقاش خیال

خداى من در امید را بر روى من بگشا

ببخشا بر من و ناچیزیم اى قادر مطلق

غمم بسیار و شادى كم، تمام زندگى ماتم

براى اینهمه غم ها و محنت ها، توئى محرم توئى محرم

توئى از كهكشان برتر، توئى از عشق والاتر

خداى داور یكتا، در این دنیا و آن دنیا، توئى بالاتر و بهتر

تو می دانى كه من، این كمترین بندگانت

بجز عفوت بجز بخشایشت چیزى نمی خواهم

بجز نامت نمی خوانم، بجز اسمت كلامى را نمی دانم

تو دانائى و من نادان، و با تو بسته ام پیمان

كه تا جان در بدن دارم، ره و رسم تو را پویم، تو را جویم، تو را جویم

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1441+

از مجموعه شعر نقاش خیال

شبى سرد و غبار آلود

 

شبى كو از سیاهى گشته قیر اندود

 

درون خانه اى تنگ و پر از حسرت

 

درون كلبه اى بى حاصل و بى دود


زنى آبستن، از درد و پریشانى به خود پیچید


زمانه بر چنین آبستنى خندید


زمانه رنج ها را دوست دارد


زمانه عاشق رنج است


زمانه عاشق درد است


زمان بگذشت و درد زن فزون گردید


زمان بگذشت و زن از درد پیچید و زبون 
گردید


زن همسایه را خواندند


زن همسایه آمد تا ببیند درد آن زن را


سپس دیگر زنان هم آمدند از در


و بنمودند شور و شر


چنان از درد می زد ناله و شیون


چنان بر یكدگر دندان خود را می فشرد آن 
زن


زنان بودند همدردش


كه آنها هم زمانى درد او را لمس می كردند


كه آنها هم زمانى همچو او درد آشنا بودند


چراغى كور سو می زد به كُنج رَف


چراغى نور خود را بر در و دیوار می پاشید


ولى زن طاقتش طى شد


نفهمید او كه این دیدارها كى شد


و او بعد از زمانى صحبت و جنجال


كه دردش بُد بدین منوال


خداى مهربان مهرش فزون تر شد


زنى در دهر مادر شد

زنده یاد فاطمه مهدی زاده (زهره)

1309+